دیشب هوا ناگهان بارانی شد . خصلت بهار است که به ناگاه می
بارد و ناگاه می درخشد . اما بارانِ دیشب خاص بود . رعد
داشت ولی برق نداشت . ابرهای تیره در آسمان زیاد بود ولی
هیچ از ناودان حلبی خانه ما سرازیر نشد . چترها را باز
کردیم اما صد حیف که درخت نارون توی حیاط خانه با آن چتر
زیبایش همچنان تشنه ماند . همه چشم ها به آسمان ماند ولی
آن قطره ای که باید بیاید ، نیامد . راستش را بخواهید ؛ دلم
گرفت . خیلی هم گرفت . از زیر آسمان به جای دنجی رفتم و از
خدا خواستم از آن باران های خوب بفرستد تا همه چیز را
بشوید . شهر را ، روستا را ، خیابان و دشت و جنگل و .. خلاصه
همه چیز را و آهان .... دلها را . بله دلها را جلا دهد تا در...