دیشب هوا ناگهان بارانی شد . خصلت بهار است که به ناگاه می
بارد و ناگاه می درخشد . اما بارانِ دیشب خاص بود . رعد
داشت ولی برق نداشت . ابرهای تیره در آسمان زیاد بود ولی
هیچ از ناودان حلبی خانه ما سرازیر نشد . چترها را باز
کردیم اما صد حیف که درخت نارون توی حیاط خانه با آن چتر
زیبایش همچنان تشنه ماند . همه چشم ها به آسمان ماند ولی
آن قطره ای که باید بیاید ، نیامد . راستش را بخواهید ؛ دلم
گرفت . خیلی هم گرفت . از زیر آسمان به جای دنجی رفتم و از
خدا خواستم از آن باران های خوب بفرستد تا همه چیز را
بشوید . شهر را ، روستا را ، خیابان و دشت و جنگل و .. خلاصه
همه چیز را و آهان .... دلها را . بله دلها را جلا دهد تا در...
رفتن به عروسی چه حسی داره؟ حتما با خودتون میگین آخه
مرد مؤمن این دیگه پرسش داره ؟همه واسه رفتن به عروسی سر
ودست میشکنن .از چند هفته قبل مهیا میشن و لباس آنچنانی و
کلی «بزن و ببند »..... که چی ؟ بابا عروسیه !فلانی زن گرفته !
دختر همسایه کناری بالاخره به خواستگار دکترش بله گفت !؟.
تازه تو گروهان خانمها که مقدمات عروسی هم خودش یه جور
عروسیه . ! بله.... منم که بچه گذر لوطی صالح هستم و ادعای
ظرفیت و مرام دارم ، منتظر می مونم تا این ژست (بخوانید
حالت ) حق به جانب شما برطرف بشه و میگم:رفیق یه کم حوصله
کن تا برات بگم . نقل این حرفها نیست . حس رفتن عروسی رو همه
میدونن چیه داداش. می خوام بگم چه کسانی هستند که این حس...