دیشب هوا ناگهان بارانی شد . خصلت بهار است که به ناگاه می
بارد و ناگاه می درخشد . اما بارانِ دیشب خاص بود . رعد
داشت ولی برق نداشت . ابرهای تیره در آسمان زیاد بود ولی
هیچ از ناودان حلبی خانه ما سرازیر نشد . چترها را باز
کردیم اما صد حیف که درخت نارون توی حیاط خانه با آن چتر
زیبایش همچنان تشنه ماند . همه چشم ها به آسمان ماند ولی
آن قطره ای که باید بیاید ، نیامد . راستش را بخواهید ؛ دلم
گرفت . خیلی هم گرفت . از زیر آسمان به جای دنجی رفتم و از
خدا خواستم از آن باران های خوب بفرستد تا همه چیز را
بشوید . شهر را ، روستا را ، خیابان و دشت و جنگل و .. خلاصه
همه چیز را و آهان .... دلها را . بله دلها را جلا دهد تا در...
این ناجی آباد هم برای خودش خانواده ای شده. راستشو
بخواهید یه روز که سر نمی زنم ، دلم برای بر و بچه های
اینجا تنگ می شه. می دونید !؟ یکی از بهترین پاتوق هایی که
تا به حال داشتم همین ناجی هستش. می دونم که حداقل یه چیزی
یاد می گیرم . شاید حقش این باشه که بیشتر فعالیت کنم اما
خوب فعلا مشغولیت های مختلف اجازه بیشتر از این رو نمی ده.
در هر صورت بعد از چند وقت گذرم از این طرف ناجی آباد
افتاد. آخه من همیشه از خیابان ((فرهنگ)) می رم خونه اما به
خودم گفتم سیاهی زمستون یه سراغی از رفیق قدیمی ((حاجی
محسن)) بگیرم ؛ که گذرم به خیابان ((اعضا)) افتاد. یادمه
قدیم ترا توی این خیابون یه سینما بود به نام ((سینما چت)) ....
از خدا جوییــــــم توفیــــــق ادب / بی ادب محروم
ماند از لطف رب
بی ادب تنها نه خود را داشت بد /بلکه آتـــــش در همـه
آفـــــاق زد
.
.
.سالها پیش زمانی که در کلاس خوشنویسی نزد استادی
بزرگوار مشق خطاطی می کردم ، همواره اولین جلسه درس را با
این عبارت آغاز می کرد : (( ادب آداب دارد. )) این جمله
ضمن سادگی در تحریر ، برای کودکانی چون ما آموزنده بود. و
آن استاد فرزانه بیش از آنکه مدرس هنر باشد ، مربی عشق و
زندگی بود. در آموزه های دینی ما هم اخلاق خوب و رعایت ادب
همواره مورد تاکید واقع شده است ، اصولا ادب فراتر از
مقوله اخلاقی ابتداً در مقوله ارتباط اجتماعی مطرح است....
گاهی ...
فقط گاهی اوقات ...
.
.
نیم نگاه کوتاهی به دور و برمان داشته باشیم.
گاهی ...
از حرکت بایستیم و ساکن و ساکت به صدای جهان گوش دهیم.
.
همین توقف کوچک و شنیدن کوتاه ، پیامهای مفیدی را در بر
دارد.
شاید..
بزرگترین گره ها با همین توقف حل شود.
.
برای ساختن راه باید اول همین سنگ ریزه ها را جمع کنیم و
سنگهای بزرگ را هم باید ریز و خرد کنیم
و
آن وقت از سر راه برداریم.
کوتاه سخن آنکه..
در این مقال همه دوستان را به طرح جملات زیبا و کوتاه برای...
سراسیمه آمد.دوباره به سراغش آمد. غریبه بود. ولی جلوی او
زیاد خجالت نمی کشید. آتشین بود. سریع و نافذ بود. تا حدی
که یک آن تمام جسمش را به او سپرد. به روح خودش آویزان شده
بود. بین رفتن و نرفتن مانده بود. دست از سر این سر در گمی
بر نمی داشت. چشمش بسته بود. فقط با پوستش تماس چیزی را حس
می کرد. شبیه عکس بود ولی لهیب خاصی از آن ساطع می شد.
همیشه همین جور بود. لعنتی! واژه ای که اول نثارش می کرد
ولی بعد با لعنتی کنار می آمد. مقاومت نکرد.حرکتی کرد و
پنهان شد. خزید. از کوره راه گریز زد. تقلا کرد و کاوش کرد و
... حالا گرم شده بود و بی طاقتی می کرد.تونل پیدا شد.به...
رفتن به عروسی چه حسی داره؟ حتما با خودتون میگین آخه
مرد مؤمن این دیگه پرسش داره ؟همه واسه رفتن به عروسی سر
ودست میشکنن .از چند هفته قبل مهیا میشن و لباس آنچنانی و
کلی «بزن و ببند »..... که چی ؟ بابا عروسیه !فلانی زن گرفته !
دختر همسایه کناری بالاخره به خواستگار دکترش بله گفت !؟.
تازه تو گروهان خانمها که مقدمات عروسی هم خودش یه جور
عروسیه . ! بله.... منم که بچه گذر لوطی صالح هستم و ادعای
ظرفیت و مرام دارم ، منتظر می مونم تا این ژست (بخوانید
حالت ) حق به جانب شما برطرف بشه و میگم:رفیق یه کم حوصله
کن تا برات بگم . نقل این حرفها نیست . حس رفتن عروسی رو همه
میدونن چیه داداش. می خوام بگم چه کسانی هستند که این حس...