پوستین کهنه در دربار ایاز، غلام شاه محمود غزنوی
(پادشاه ایران) در آغاز چوپان بود. وقتی در دربار سلطان
محمود به مقام و منصب دولتی رسید، چارق و پوستین دوران
فقر و غلامی خود را به دیوار اتاقش آویزان کرده بود و هر
روز صبح اول به آن اتاق میرفت و به آنها نگاه میکرد و
از بدبختی و فقر خود یاد میآورد و سپس به دربار
میرفت. او قفل سنگینی بر در اتاق میبست. درباریان حسود
که به او بدبین بودند خیال کردند که ایاز در این اتاق گنج
و پول پنهان کرده و به هیچ کس نشان نمیدهد. به شاه خبر
دادند که ایاز طلاهای دربار را در اتاقی برای خودش جمع و
پنهان میکند. سلطان میدانست که ایاز مرد وفادار و...
هر فردی با تلاشی که می کند می تواند برای رسیدن به موفقیت
امیدوار باشد.سختی کار و طولانی بودن مقصد نیز نمی تواند
مانع تلاش و حرکت شود.
انسان وقتی با هدف رسیدن به مقصد تلاش می کند نباید از هیچ
کوششی برای رسیدن به آن دریغ کند.با انرژی مثبت باید کار
کند و شکست دیگران در آن زمینه، نباید او را از حرکت به
سمت مقصد باز دارد.برای انتقال بهتر مطلب به حکایت زیر که
ار سایت مدیران آنلاین دریافت کردم، توجه کنید:
روزی از روزها گروهی از قورباغه های کوچیک تصمیم گرفتند
که با هم مسابقه ی دو بدند.
هدف مسابقه رسیدن به نوک یک برج خیلی بلند بود.
...
مادری سه قابلمه به یک اندازه را روی سه شعلهی یکسان
قرار داد و در هر کدام به مقدار مساوی آب ریخت. در ظرف اول
یک هویج، در ظرف دوم یک تخممرغ و در ظرف سوم چند دانه
قهوه ریخت و به مدت زمان یکسان محتوای آن سه ظرف را حرارت
داد. بعد بچههای خود را صدا زد و گفت: از این آزمایش چه
نتیجهای میگیرید؟ بچهها در مقابل سوال مادر جواب
قانعکننده و با معنایی نداشتند. مادر توضیح داد: در
این عالم آدمها در غبار زندگی، در جوش و خروشها و
چالشها و سختیهای زندگی یکسان نیستند.
برخی از آدمها مثل هویج هستند تا درون یک مشکل قرار
نگرفتهاند سفت و محکماند ولی بهمحض اینکه در جوش و...
داستانهای
کوتاه
پدري دست بر شانه پسر گذاشت و از او پرسيد:
فکر مي کني ،تو ميتواني
مرا بزني يا من تو را؟
پسر جواب داد:من ميزنم
پدر نا باورانه دوباره سوال را تکرار کرد
ولي باز همان جواب را شنيد
پدر با ناراحتي از کنار پسر رد شد
بعد از چند قدم دوباره سوال را تکرار کرد
تا شايد جوابي بهتر بشنود.
پسرم من ميزنم يا تو؟
اين بار پسر جواب داد شما ميزني.
پدر گفت چرا دوبار اول اين را نگفتي؟
پسر جواب داد تا وقتي دست شما روي شانه من بود
عالم را حريف بودم
ولي وقتي دست از شانه ام کشيدي
...