دراز کشید برای خواب...
خودش را زیر پتو مچاله کرد... آآآآه که چه گرمای لذت بخشی!
ناگهان یادش افتاد وضویش را نگرفته است (گردآوری : انجمن ناجی) ناراحت شد. دودل ماند که برخیزد یا نه.
با خود اندیشید؛
لحظه ای خشنودی خدا را در نظر گرفت و لحظه ای خستگی اش را...
سرانجام برخاست و آهسته گفت: خدایا فقط به خاطر تو!
در اتاق را که اخیرا هنگام باز کردن صدا میداد به آرامی باز کرد تا مادرش بیدار نشود، در دل زمزمه کرد: خدایا برای رضای تو.
چراغ را روشن کرد و به آرامی وارد دستشویی شد، همانطور که اذکار را میخواند وضویش را گرفت و باز گفت: فقط به خاطر تو!
بیرون آمد. آهسته وارد اتاق شد و زیر پتویش خزید، سرما وجودش را فرا گرفته بود.
دستهایش هنوز تر بود، با خود گفت: خدا تحمل این سرما هم فقط به خاطر تو!
خدا صدایش کرد: ای بنده ی من، این کارها را برای من انجام دادی و من دعاهایت را مستجاب میکنم، فقط به خاطر تو!
(۸-۳-۱۳۹۲ ۱۰:۲۴ عصر)ریحانه خانوم نوشته شده توسط: دراز کشید برای خواب...
خودش را زیر پتو مچاله کرد... آآآآه که چه گرمای لذت بخشی!
ناگهان یادش افتاد وضویش را نگرفته است (گردآوری : انجمن ناجی) ناراحت شد. دودل ماند که برخیزد یا نه.
با خود اندیشید؛
لحظه ای خشنودی خدا را در نظر گرفت و لحظه ای خستگی اش را...
سرانجام برخاست و آهسته گفت: خدایا فقط به خاطر تو!
در اتاق را که اخیرا هنگام باز کردن صدا میداد به آرامی باز کرد تا مادرش بیدار نشود، در دل زمزمه کرد: خدایا برای رضای تو.
چراغ را روشن کرد و به آرامی وارد دستشویی شد، همانطور که اذکار را میخواند وضویش را گرفت و باز گفت: فقط به خاطر تو!
بیرون آمد. آهسته وارد اتاق شد و زیر پتویش خزید، سرما وجودش را فرا گرفته بود.
دستهایش هنوز تر بود، با خود گفت: خدا تحمل این سرما هم فقط به خاطر تو!
خدا صدایش کرد: ای بنده ی من، این کارها را برای من انجام دادی و من دعاهایت را مستجاب میکنم، فقط به خاطر تو!