پوستین کهنه در دربار ایاز، غلام شاه محمود غزنوی
(پادشاه ایران) در آغاز چوپان بود. وقتی در دربار سلطان
محمود به مقام و منصب دولتی رسید، چارق و پوستین دوران
فقر و غلامی خود را به دیوار اتاقش آویزان کرده بود و هر
روز صبح اول به آن اتاق میرفت و به آنها نگاه میکرد و
از بدبختی و فقر خود یاد میآورد و سپس به دربار
میرفت. او قفل سنگینی بر در اتاق میبست. درباریان حسود
که به او بدبین بودند خیال کردند که ایاز در این اتاق گنج
و پول پنهان کرده و به هیچ کس نشان نمیدهد. به شاه خبر
دادند که ایاز طلاهای دربار را در اتاقی برای خودش جمع و
پنهان میکند. سلطان میدانست که ایاز مرد وفادار و...
داستانهای
کوتاه
پدري دست بر شانه پسر گذاشت و از او پرسيد:
فکر مي کني ،تو ميتواني
مرا بزني يا من تو را؟
پسر جواب داد:من ميزنم
پدر نا باورانه دوباره سوال را تکرار کرد
ولي باز همان جواب را شنيد
پدر با ناراحتي از کنار پسر رد شد
بعد از چند قدم دوباره سوال را تکرار کرد
تا شايد جوابي بهتر بشنود.
پسرم من ميزنم يا تو؟
اين بار پسر جواب داد شما ميزني.
پدر گفت چرا دوبار اول اين را نگفتي؟
پسر جواب داد تا وقتي دست شما روي شانه من بود
عالم را حريف بودم
ولي وقتي دست از شانه ام کشيدي
...