مردم را عموماً، مىتوان از طريق نرمش و ملايمت به طرف خود جلب كرد، محبت و رأفت باعث انس و الفت آنان مىشود و تندى و خشونت آنها را مىرماند. بنابراين، اگر انسان بتواند محبت و الفت مردم را به دست آورد و آنان را از خود فرارى ندهد، در امور و كارهاى خويش توفيق بيشترى حاصل مىكند. ما بردبارى را دوست داريم، ما پاسخ بدى را به نيكى دادن دوست داريم، و ديگر كارهاى نيك را دوست داريم. پس، ديگران هم اينگونهاند. مثلاً اگر لغزشى از ما سرزند دوست داريم چگونه با ما برخورد شود؟ جز بردبارى و گذشت؟ همچنين است اگر آن لغزش از ديگرى سرزند. او نيز همين برخورد را دوست دارد، و دلش مىخواهد كه نسبت به وى بردبارى و گذشت به خرج دهيم. پس، ما بايد همواره آنچه را براى خود دوست داريم براى ديگران نيز دوست بداريم، و نسبت به ديگران كارى را بكنيم كه مايليم آنها همان كار را نسبت به ما انجام دهند. بنابراين، انسان در اين امورى كه پيش مىآيد، بايد خودش را به جاى ديگران، و ديگران را به جاى خودش بگذارد.
روزى، شخصى نزد شيخ محمد تقى شيرازى رحمهالله آمد و از ايشان خواست كه نماز و روزه استيجارى به او بدهد ـ شيخ در كسى كه از طرف ميّت نماز و روزه قضا به جا مىآورد عدالت را شرط مىدانست ـ شيخ به او فرمود: فعلاً كه چيزى ندارم. آن مرد عصبانى شد و به شيخ ناسزا گفت و رفت! مدتى بعد، مقدارى پول جهت قضاى نماز و روزه براى شيخ آوردند. شيخ تصميم گرفت آنها را براى آن مردى كه به ايشان ناسزا گفته بود، ارسال كند. به ايشان گفته شد: مگر شما در كسى كه از طرف ميّت نماز يا روزه قضا به جا آورد عدالت را شرط نمىدانيد؟ فرمود: چرا. گفتند: اگر آن مرد عادل هم بوده با ناسزا گفتن به مؤمن از عدالت افتاده است (گردآوری : انجمن ناجی) شيخ گفت: معلوم نيست كه او به گفتهاش توجه داشته است؛ چرا كه از شدّت فقر حال خوبى نداشت.
آرى، اين اخلاق والا از اين عالم جليل القدر براستى سزاوار تمجيد و ستايش است؛ زيرا اگر اين قضيه براى خود ما پيش آمده بود، آيا همان كارى را مىكرديم كه شيخ كرد؟ يا ناسزاگويى او حداقل ما را در عدالتش دچار شك و ترديد مىساخت و چيزى را كه مقتضى عدالت در آن است، به او نمىداديم؟ تازه اگر نگوييم كه: صرف همين حالت پرخاشگرى او را تجرّى به معصيت و ظلم تلقى مىكنيم؛ زيرا طبيعت انسان طورى است كه غالباً اين تلقينات منفى در قبال ديگران را به او مىكند تا وى را از جاده اخلاق نيكو منحرف سازد.
پس، اگر سعى نكنيم كه اين طبيعت را تغيير دهيم، همواره با مردم، در موقعيتهاى مشابه آنچه ياد شد، برخورد منفى خواهيم داشت، اما اگر آن موقعيت و برخورد را از زاويهاى ديگر بنگريم و آن را بر محملهاى خويش حمل كنيم، قطعاً به اقتضاى عشق به خير و صلاحى كه در نهاد ماست، راه حلهاى مناسبى برايش پيدا خواهيم كرد، و اين شدنى نيست مگر زمانى كه نفس را بر آراسته شدن به خصلتهايى كه ائمه اطهار ما و علماى وارستهمان آراسته بودهاند، رياضت دهيم.
از علامه حلّى رضوان اللّه عليه داستانى در اين زمينه نقل مىشود. داستان اين است كه فقها مىگفتند: آب چاه با ملاقات نجاست نجس مىشود؛ چرا كه آب چاه كُر يا جارى محسوب نمىشود. اما علامه در اين مسأله شك داشت، تا اينكه يك روز در چاه خانهاش نجاستى افتاد علامه بيدرنگ چاه را پر كرد، سپس مسأله را با دقت بررسى نمود و پس از رسيدن به حكم شرعى به پاك بودن آب چاه فتوا داد و آن را در حكم آب كّر دانست اگر چه كمتر از مقدار آن باشد، بنابراين، با ملاقات نجاست، به شرط آنكه تغيير نكند، نجس نمىشود.
شايد دليل اين كار علامه [كه ابتدا چاه را پر كرد و سپس به تحقيق مسأله پرداخت ]اين بوده كه منفعت شخصىاش ـ ولو بسيار اندك ـ در جستجوى او از ادلّه و شواهدى كه علامه را در نهايت به پاك بودن آب چاه و نجس نشدنش با ملاقات نجاست رساند، تأثير نگذارد.
از اهل بيت عليهمالسلام روايت شده است كه فرمودهاند:
من اتّهم نفسه اَمن خدع الشيطان[7]؛ كسى كه خودش را متّهم بدارد از نيرنگهاى شيطان در امان ماند.
و فرمودهاند:
من اتّهم نفسه فقد غالب الشيطان[8]؛ هر كس خودش را متهم كند بر شيطان چيره شده است (گردآوری : انجمن ناجی)
هر گاه انسان بخواهد خود را تربيت كند در قدم اوّل، بايد هميشه خويش را در رفتارهاى شخصىاش متّهم سازد، به اين ترتيب كه در تمام قضايا خودش را به جاى ديگران بگذارد و ديگران را به جاى خودش؛ زيرا انسان در بسيارى از موارد براى خود طورى قضاوت مىكند و براى ديگران طورى ديگر. يعنى همان موضوع اگر براى خودش پيش بيايد به گونهاى هماهنگ با غرايز و تمايلاتش حكم مىكند، و اگر براى ديگران اتفاق بيفتد به گونهاى مغاير با آنچه براى خود حكم كرده، حكم مىكند.
از خواجه نصيرالدين طوسى ـ كه علاوه بر عالم و فيلسوف و فقيه بودن، در مصدر حكومت نيز بود ـ نقل مىشود كه شخصى نامهاى حاوى توبيخ و سرزنش و بىادبى به ايشان نوشت، و از جمله در آن نامه نوشته بود: «اى سگ». خواجه به او نوشت: ... و اما اينكه مرا «سگ» خواندهاى اين درست نيست؛ زيرا سگ حيوانى است كه چهار دست و پا راه مىرود در صورتى كه من روى دو پا راه مىروم. سگ بدنش از مو پوشيده است و من چنين نيستم. از همه اينها گذشته، من حيوان ناطق ـ بر حسب تعريف منطقى آن ـ هستم و سگ حيوان غير ناطق.
اين اخلاق مدارى در پاسخ خواجه طوسى، باعث تمجيد و تحسين اوست؛ چرا كه نشانگر اعتماد به نفس خواجه و بىاعتنايىاش به اسائه ادب آن شخص و در عوض، تمركز كردن بر امور مهم شرعى و اجتماعى است (گردآوری : انجمن ناجی)
در صورتى كه اگر چنين موضوعى براى ما اتفاق بيفتد، و پستچى نامهاى را از جانب شخصى براى ما بياورد كه حاوى چنان عباراتى باشد، آيا مىتوانيم ـ بدون آنكه خودمان را تربيت كرده باشيم ـ پاسخى همانند پاسخ خواجه طوسى به آن بدهيم، و سعى نكنيم مقابله به مثل و امثال آن كنيم؟