شكى نيست كه مردم، علاوه بر تفاوت در اخلاق، در ذوق و سليقه نيز يك جور نيستند. بنابراين، كسى كه با مردم سر و كار دارد بايد از امور پست و بىارزش چشمپوشى كند. اين مسأله بويژه در خصوص علما و روحانيون اهميّت دارد؛ زيرا اينان با مردم ارتباط نزديك دارند، لذا در معرض مشكلات بيشترى از ديگران هستند؛ چون بعضى افراد با روحانيون در مسألهاى مخالفت مىكنند يا نظرشان را ردّ مىكنند يا ذوق و سليقهشان با آنها متفاوت است، حتى گاه افرادى پيدا مىشوند كه علما و روحانيون را آماج لعن و ناسزا قرار مىدهند. پس اگر روحانيون به اين و آن سرگرم شوند، عمرشان تلف خواهد شد و زندگى و نيرويشان بىجهت ضايع خواهد گشت بى آنكه سودى به بار آورد.
ائمه ما عليهمالسلام به ما آموختهاند كه مؤمن را قلباً دوست داشته باشيم و با منافق زبان سازش داشته باشيم تا بتوانيم، علاوه بر تربيت خودمان، جامعه را نيز تغيير دهيم.
نقل مىكنند كه عدهاى از دشمنان منافق، فرزند مجدّد شيرازى رضوان اللّه عليه ـ فرزند ارشد ايشان ـ را به قتل رساندند اما آن مرحوم در برابر آنها موضعى جز موضع بردبارى اتخاذ نكرد و از قاتلان فرزندش با سماحت تمام گذشت كرد! با آنكه حقّ شرعى ايشان اين بود كه خون فرزندش را مطالبه كند، و اين كار هم برايش امكانپذير بود؛ چرا كه همه كارها براى او مهيّا بود اما اين كار را نكرد، وگرنه نمىتوانست تمام نيروهاى خودش و مسلمانان را براى رويارويى با استعمار بريتانيا كه در آن زمان بر روى سينه امّت بختك انداخته بود، بسيج نمايد.
همين مسأله براى سيد ابوالحسن اصفهانى رحمهالله نيز اتفاق افتاد. يعنى فرزند ايشان به قتل رسيد و قاتل بازداشت شد اما سيد با آنكه داغدار بهترين فرزندش بود، مصرّانه از مسئولين خواست كه قاتل را آزاد كنند. و بدين ترتيب، قاتل آزاد شد و پى كارش رفت. آرى، همين توجه و اخلاق و پرداختن به امور مهم كه در آنها مصلحت عموم مدّ نظر قرار مىگيرد، بود كه سيد اصفهانى رحمهالله را به چنان مقام بلند و رفيعى رساند؛ زيرا، انسان هر گاه به امور كوچك و پيش پا افتاده بپردازد به امور بزرگ و مهمّ نخواهد رسيد. طلبه علوم دينى در آغاز ورودش به ميدان درس يا تدريس يا منبر و يا تأليف، با آرزوهاى بزرگ و رؤياهاى دامنهدارى وارد مىشود، اما پرداختن و سرگرم شدنش به رطب و يابس زندگى حركت او را كند و متوقف مىسازد و در نتيجه، آرزوها و رؤياهايش را كه اصلاً حركت را به خاطر آنها شروع كرده بود، با شكست مواجه مىكند.
بنابراين، زمانى كه خواجه نصيرالدين طوسى يا مجدّد شيرازى يا شيخ محمد تقى شيرازى يا سيد ابوالحسن اصفهانى رحمهمالله و ديگر علماى بزرگ را براى چنان خوى و خصلتهاى والايى مىستاييم، نبايد به همين اكتفا كنيم؛ بلكه بايد راه آنها را بپيماييم، و اين پيمودن راه آنها هم با رياضت و تربيت نفس ممكن است، تا در نتيجه به چنان اخلاق بلندى برسيم و با مردم به نيكى رفتار نماييم.
وقتى طالب علم بتواند به اين سطح برسد، آن گاه آرزوها و آرمانهايى را كه به خاطر آنها راهش را آغاز و به اميد رسيدن به آنها مراحلى را طى كرده بود، تحقق مىبخشد، در غير اين صورت نبايد اميدوار باشد كه چيزى را تحقق بخشد؛ زيرا در عرصهاى محدود و در محيطى تنگ و كارهايى كوچك همچنان دور خواهد زد، گرچه برخى از اين كارها به خودى خود خوب باشند اما در امورى ديگر شايد چنين نباشد. نتيجتاً، اين آدم عمر خود را ـ كه مىبايست صرف هدايت مليونها انسان كند ـ در بهترين فرض صرف هدايت چند نفر و حداكثر دهها نفر كرده است، اين در صورتى است كه عمرش را در امور ناچيز و حاشيهاى زندگى تلف نكرده باشد.
انسان در اين زندگى دو بار عمر نمىكند؛ بنابراين، اگر عمرش را صرف امور كم اهميتتر بكند از كارهاى مهم باز مىماند، و به هر اندازه كه ما در امور مهم عقب بمانيم به همان اندازه دشمنان ما در آن امور جلو مىافتند!
موفّق شدن در آنچه گفته شد، نيازمند كمك جستن هميشگى از خداى بزرگ و پناه بردن به او از لغزشها در پيچهاى خطرناك است، و در عين حال محتاج تمركز و تلاشِ توأم با صبر و شكيبايى مىباشد؛ چه، خداى تعالى كسى را كه به لطف او اميد بندد نااميد نمىگرداند. از خداى سبحان مىخواهيم كه به لطف و فضل خويش ما را توفيق ارزانى دارد.