کوچکتر که بودم، مدرسه که تمام می شد، بچه های همسن خودم را جمع می کردم و با هم روانه مسجد می شدیم، تا نماز بخوانیم. بی آنکه وقت معینی برای برپایی آن بدانیم به جماعت می ایستادیم و من بلند بلند نماز می خواندم و همراهان کوچک من تکرار می کردند بی آنکه از درست بودن و درست خواندنش مطمئن باشیم. مشبک های چوبی دریچه کوچک مسجد پر می شد از چشمان برق زده پسرهای هم سن خودمان. هنوز هم برایم سوال است چرا با اینکه در مسجد باز بود پسرها جرأت ورود به مسجد را نداشتند و چون خارج از مسجد سربه سرمان نمی گذاشتند؟ بزرگتر که شدم، دروغ را یادم دادند. هرگاه که احساس کردم به خدا نزدیکم، گفتند خیال می کنی، توهم است، گفتند نمی توان و نمی شود به خدا نزدیک شد و به خدا رسید معنای توهم را یادم دادند. با این حال گفتند خدا از رگ کردن نزدیکتر است (گردآوری : انجمن ناجی) اما نبود گفتند خدا در قلب و دل ماست، اما من ندیدم همه اینها بود حقیقتی بود که لباس دروغ برتنش کرده بودند، حقیقت بودن خدا و نبودنش در میان ما. کاش کودکی ام با نمازهای دروغین عاشقانه اش می ماند.
کوچکتر که بودم، مدرسه که تمام می شد، بچه های همسن خودم را جمع می کردم و با هم روانه مسجد می شدیم، تا نماز بخوانیم. بی آنکه وقت معینی برای برپایی آن بدانیم به جماعت می ایستادیم و من بلند بلند نماز می خواندم و همراهان کوچک من تکرار می کردند بی آنکه از درست بودن و درست خواندنش مطمئن باشیم. مشبک های چوبی دریچه کوچک مسجد پر می شد از چشمان برق زده پسرهای هم سن خودمان. هنوز هم برایم سوال است چرا با اینکه در مسجد باز بود پسرها جرأت ورود به مسجد را نداشتند و چون خارج از مسجد سربه سرمان نمی گذاشتند؟ بزرگتر که شدم، دروغ را یادم دادند. هرگاه که احساس کردم به خدا نزدیکم، گفتند خیال می کنی، توهم است، گفتند نمی توان و نمی شود به خدا نزدیک شد و به خدا رسید معنای توهم را یادم دادند. با این حال گفتند خدا از رگ کردن نزدیکتر است (گردآوری : انجمن ناجی) اما نبود گفتند خدا در قلب و دل ماست، اما من ندیدم همه اینها بود حقیقتی بود که لباس دروغ برتنش کرده بودند، حقیقت بودن خدا و نبودنش در میان ما. کاش کودکی ام با نمازهای دروغین عاشقانه اش می ماند.
زهراجون ممنون اجی قشنگ نوشتی راستش توذهن منم همیشه این سوال بوده که وقتی خدااینقدمهربونه پس چرامابایدازش بترسیم؟خدایی که اینقدماانسانهارودوست داره که هراونچه روی زمین خلق کرده برای رفاه اشرف مخلوقاتش بوده مگه ترس داره؟واینگه چرابه ماآموختندکه خدادردسترس نیست وخیلی دوره درصورتی که فقط لازمه من خود من بنده فراموشکاریادش کنم تابه سرعت بهم نزدیک بشهباهاش دردودل کنم وخدای خوب من صبورانه گوش کنه بزاره خوب روی شونه هاش گریه کنم و آرامش بگیرم ....