داستانهای کوتاه
پدري دست بر شانه پسر گذاشت و از او پرسيد:
فکر مي کني ،تو ميتواني
مرا بزني يا من تو را؟
پسر جواب داد:من ميزنم
پدر نا باورانه دوباره سوال را تکرار کرد
ولي باز همان جواب را شنيد
پدر با ناراحتي از کنار پسر رد شد
بعد از چند قدم دوباره سوال را تکرار کرد
تا شايد جوابي بهتر بشنود.
پسرم من ميزنم يا تو؟
اين بار پسر جواب داد شما ميزني.
پدر گفت چرا دوبار اول اين را نگفتي؟
پسر جواب داد تا وقتي دست شما روي شانه من بود
عالم را حريف بودم
ولي وقتي دست از شانه ام کشيدي
توانم را با خود بردي .
پدر برای منه دختر یعنی زندگی،یعنی عشق اول
پدر یعنی عشق و مهربانی
پدر یعنی همدم
پدر یعنی ایثار
پدر یعنی یک دنیا صداقت
پدر یعنی عشق و مهربانی
پدر یعنی همدم
پدر یعنی دریای بیکران سخاوت
پدر یعنی چتری برای بالای سر
پدر یعنی دستان گرم
پدر یعنی تکیه گاه
پدر یعنی كوه استقامت
پدر یعنی آرامش خاطر
پدر یعنی یک دنیا حرف نگفته
دنیا را دلم را ازاد بگذار،هیچ نمیخواهم
نیاید روزی که شرمنده شوی بزرگوار برای چیزی که خواستم و در توانت نبود
پدر،تو باش..دنیا برای من است فقط با وجود گرمت