خاطره از سرهنگ خلبان سید نورالدین حسینیاز جالب ترین خاطرات ابتدای جنگ، می
توانم به ورود ستوان مجید عقیقی روان به تنگة نوژیوران
اشاره كنم. تعدادی چادر دونفره در تنگه برپا كرده بودیم
كه چهار خلبان، تا غروب آفتاب، زیر یكی از آنها استراحت
می كرد. همان روز اول جنگ بود كه عقیقی روان با آن قد و
قامت كوتاهش به جمع ما پیوست. تازه از اصفهان به كرمانشاه
منتقل شده بود و بین ما كسی را نمی شناخت. مظلوم روی صخره
ای نشسته بود كه سروان پورزارع، صدای مان كرد و خواست او
را هم به جمع خود بپذیریم. آن قدر معصوم و تنها نشان می داد...