فرستادن مسلم بن عقیل به کوفه(کوفیه میا) یا اباعبدالله الحسین(ع)
وقتی امام حسین علیه السلام پاسخ مردم کوفه را نوشت، بین رکن و مقام دو رکعت نماز گزارد و از خدا طلب خیر کرد، سپس مسلم بن عقیل را احضار کرد، او را از دعوت اهالی کوفه و گفته های آنان آگاه ساخت و پاسخ نامه کوفیان را به دست او سپرد تا به قصد کوفه حرکت کند.
امام به او فرمود:« تو را به سوی مردم کوفه می فرستم. خدای متعال به زودی آنچه را که می خواهد و برایت میپسندد، محقق خواهد کرد. امیدوارم که من و تو در مقام شهیدان جای بگیریم. با استعانت از خدا به طرف کوفه حرکت کن و چون به کوفه رسیدی به خانه ی قابل اعتمادترین شخص کوفه برو.»
مسلم بن عقیل از مکه به مدینه رفت، ابتدا به مسجد پیامبر صلی الله علیه و آله رفت و نماز گزارد، با خانواده اش وداع کرد و سپس به همراه دو نفر از قبیله قیس راهی کوفه شد.
اما آنها پس از خروج از مدینه راه را گم کردند؛ همراهان مسلم از شدت تشنگی از ادامه مسیر باز ماندند، مسلم هم به تنهایی و با تلاش بسیار از روی نشانهها راه را یافت و خود را برای اجرای فرمان حسین علیه السلام به کوفه رساند.
منابع:
اللهوف، ص 31
مقتل الحسین مقرم، ص 145
ارشاد شیخ مفید، ج 2، ص 39
قصه کربلا، ص 92.
ورود مسلم به کوفه و بیعت کوفیان
مسلم بن عقیل به عنوان نماینده امام حسین علیه السلام پس از دشواریهای زیاد وارد کوفه شد و در منزل مختار بن ابی عبیده ثقفی که مورد احترام شیعیان بود، اقامت کرد. پس از آن شروع به گرفتن بیعت کرد. شرایط بیعت او چنین بود:
دعوت به کتاب خدا و سنّت رسول الله، جهاد با ظالمین، دفاع از مستضعفین، کمک به محرومین، تقسیم عادلانه بیت المال میان مسلمین، یاری اهل بیت علیهم السلام، صلح با کسی که اهل بیت با او صلح کنند و جنگ با کسی که آنها با او بجنگند، و پرهیز از عمل بر خلاف سخن و فعل اهل بیت.
سی و پنج روز پس از ورود مسلم، یعنی پنجم شوال سال 60، حدود 18 هزار نفر با او بیعت کرده بودند که در میان این افراد، علاوه بر شیعیان، بسیاری از مردم عادی نیز حضور داشتند.
آمدن مسلم، خلا موجود را که بر اثر مرگ معاویه در عراق و در بین مخالفین امویها پیش آمده بود، پر کرده بود. همه بر گرد مسلم جمع شده بودند، قدرت حکومت به شدت تضعیف شده بود و مسلم بیش از گذشته آشکارا با مردم دیدار میکرد.
منابع:
حیات فکری و سیاسی امامان شیعه، ص 183.
الشهید سلم، ص 104.
فعالیت مسلم در کوفه و اقدام بنی امیه
مسلم در کوفه مشغول جمع آوری نیروها و سلاحهای جنگی شد. ابو ثمامه صائدی چون سلاح های جنگی را خوب میشناخت، مامور خرید سلاح شده بود.
جاسوسان بنی امیه، که از کار نعمان بن بشیر (حاکم کوفه) ناراضی بودند، در نامه ای به یزید نوشتند:« اگر کوفه را لازم داری، هر چه زودتر تصمیم مناسبی بگیر.»
یزید، ابن زیاد را که در آن زمان والی بصره بود، برای امارت کوفه برگزید.
معاویه ضمن وصیتی به یزید، ابن زیاد را برای مقابله با شورش احتمالی عراق تعیین کرده بود.
ابن زیاد که در بصره پیام آور امام حسین علیه السلام را اعدام کرده بود، راهی کوفه شد تا با سختگیری بیرحمانهای که از پدرش به ارث برده برد، شورشیان این شهر را سرکوب کند.
تهدید، مهمترین ابزار برای ابن زیاد و کارآمد ترین وسیله برای سرکوبی مردم عراق بود. او در همان آغاز بزرگان شهر را فراخواند و به آنها گفت:« غریبه ها و کسانی را که یزید فرمان دستگیری آنها را داده است، و نیز خوارج و کسانی را که در پی ایجاد اختلاف و دودستگی هستند، باید به او معرفی کنند و اسامی آنها را بنویسند، و اگر کسی در این باره مسئولیتش را انجام نداد، مسئولیت اقدامات این افراد، بر عهدهی او خواهد بود و حاکم نیز خونش را حلال خواهد کرد. در آن صورت ریختن خونش و گرفتن مالش مجاز است (گردآوری : انجمن ناجی)»
منابع:
الفتوح، ج 5، ص 59 و 60.
تاریخ طبری، ج 4، ص 273.
همان، ص 265 و 267
حیات فکری و سیاسی امامان شیعه، ص 184.
در فرستادن آن حضرت سيّد جليل مسلم بن عقيل را به جانب كوفه و فرستادن نامه اى بارسول ديگر به اشراف بصره چون رُسُل و رَسائل كوفيان بى وفا از حّدگذشت تاآنكه دوازده هزار نامه نزد حضرت سيّد الشهداء عليه السّلام جمع شد لاجرم آن جناب نامه اى به اين مضمون در جواب آنها نگاشت : بسم الله الرحمن الرحيم اين نامه اى است از حسين بْن على به سوى گروه مسلمانان و مؤ منان كوفيان اَمّا بعد؛ به درستى كه هانى و سعيد آخر كس بودند از فرستادگان شما برسيدند و مكاتيب شما را برسانيدند بعداز آنكه رسولان بسيار و نامه هاى بى شمار از شماها به من رسيده بود و برمضامين همه آنها اطلاع يافتم وحاصل جميع آنها اين بود : كه ماامامى نداريم به زودى به نزد مابيا شايد كه حقّ تعالى ما رابه بركت تو برحقّ وهدايت مجتمع گرداند . اينك به سوى شما فرستادم برادر وپسر عّم وثقه اهل بيت خويش مُسلم بن عقيل را پس اگر بنويسد به سوى من كه مجتمع شده است رأى عُقَلاء ودانايان و اَشراف شما بر آنچه در نامه هادرج كرده بوديد، همانا من به زودى به سوى شما خواهم آمد ان شاءاللّه ،پس قَسَم به جان خودم كه امام نيست مگر آن كسى كه حكم كند درميان مردم به كتاب خدا وقيام نمايد در ميان مردم به عدالت وقدم از جّاده شريعت مقدّسه بيرون نگذارد ومردم را بر دين حقّ مستقيم دارد، والسلام . پس مسلم بن عقيل پسر عمّ خويش راكه به وفور عقل وعلم وتدبير و صلاح و سدادو شجاعت ممتاز بود . طلبيد وبراى بيعت گرفتن از اهل كوفه با قيس بن مُسهِر صَيداوى و عُمارَة بن عبداللّه سَلولى و عبد الرّحمن بن عبداللّه اَرْحَبى متوجّه آن صَوب (=جهت و ناحیه) گردانيد وامر كرد او را به تقوى وپرهيزكارى وكتمان امر خويش از مخالفان و حُسن تدبير ولطف ومدارا وفرمود كه اگر اهل كوفه بربيعت من اتفاق نمايند، حقيقت حال را براى من بنويس ،پس مسلم آن حضرت را وداع كرده ازمكّه بيرون شد . سيّدبن طاوس و شيخ بن نما و ديگران نوشته اند كه حضرت امام حسين عليه السّلام نامه نوشت به مشايخ واشراف بصره كه از جمله احنف بن قيس و مُنذِِر بن جارود و يزيد بن مسعود نَهشَلى و قيس بن هَيثَم (73) بودند، بدين مضمون : بسم اللّه الرحمن الرحيم اين نامه اى است از حسين بن على بن ابى طالب . امّا بعد؛ همانا خداوند تبارك وتعالى محمّد مصطفى صلى اللّه عليه و آله و سلّم را به نبوّت و رسالت بر گزيد تا مردمان را بذل نصيحت فرمود و ابلاغ رسالت پروردگار خود نمود آنگاه حقّتعالى او را تكرّما به سوى خود مقبوض داشت و بعد از آن اهل بيت آن حضرت به مقام او اَحَقّ واَوْلى بودند ولكن جماعتى بر ماغلبه كردند وحقّ مارا به دست گرفتند و ما به جهت آنكه فتنه انگيخته نشود و خونها ريخته نگردد خاموش نشستيم اكنون اين نامه را به سوى شما نوشتم وشما را به سوى خدا و رسول مى خوانم پس به درستى كه شريعت نابود گشت وسنّت رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم بر طرف شد،اگر اجابت كنيد دعوت مرا واطاعت كنيد فرمان مرا شما را از طريق ضلالت بگردانم وبه راه راست هدايت نمايم والسلام . پس آن نامه را به مردى از مواليان خودسليمان نام كه مُكنَّى به ابو رَزين بود سپرد كه به تعجيل تمام به صناديد بصره رساند، سليمان چون نامه آن حضرت را به اشراف بصره رسانيد از مضمون آن آگهى يافتند وشادمان شدند . پس يزيد بن مسعود نهشلى مردم بنى تميم و جماعت بنى حنظله وگروه بنى سعد را طلب فرمود چون همگى حاضر شدند گفت : اى بنى تميم !چگونه است مكانت و منزلت من در ميان شما ؟گفتندبه به ! از براى مرتبت تو به خدا سوگند كه تو پشت وپشتوان مائى وهامه فخر وشرف ومركز عزّ وعلائى ودرشرف ومكانت بر همه پيشى گرفته اى ،يزيد بن مسعود گفت : همانا من شما را انجمن ساختم تا با شما ملباسموى كنم واز شما استعانتى جويم ،گفتند : ما هيچ دقيقه از نصيحت تو فرو نگذاريم وآنچه صلاح است در ميان آريم اكنون هرچه خواهى بگوى تا بشنويم . گفت دانسته باشيد كه معاويه هلاك گشته و رشته جور بگسيخت و قواعد ظلم وستم فرو ريخت ومعاويه پيش ازآنكه بميرد براى پسرش بيعت گرفت و چنان دانست كه اين كار بر يزيد راست آيد و بنيان خلافت او محكم گردد و هيهات از اين انديشه محال كه صورت بندد جز به خواب و خيال وبا اين همه يزيد شرابخوار فاجر درميان است دعوى دار خلافت وآرزومند امارت است وحال آنكه از حليه حلم برى و از زينت علم عرى است ،سوگند به خدا كه قتال با اواز جهاد با مشركين افضل است . هان اى جماعت ! حسين بن على پسر رسول خدا است صلى اللّه عليه و آله و سلّم با شرافت اصل وحصافت عقل او را فضلى است از هندسه صفت بيرون وعلمى است از اندازه جهت افزون ، او را به خلافت سلام كنيد،يعنى محكم دست بيعت با او فرادهيد كه با رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم قرابت دارد وعاِلم به سُنَن واحكام است ،صغير راعطوفت كند وكبير را ملاطفت فرمايد ،و چه بسيار گرامى است رعّيت را رعايت او وامّت را امامت او لاجرم خداوند اورا بر خلق حجّت فرستاد وموعظت او را ابلاغ داد . هان اى مردم ! ملاحظه كنيد تا كوركورانه از نور حقّ به يك سوى خيمه نزنيد و خويشتن را در وادى ضلالت و باطل نيفكنيد، همانا صخر بن قيس يعنى احنف در يوم جمل از ركاب اميرالمؤ منين عليه السّلام تقاعد ورزيد و شما را آلايش خذلان داد، اكنون آن آلودگى را به نصرت پسر رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم بشوئيد . سوگند به خداى كه هر كه از نصرت آن حضرت مُسامَحَت آغازد خداوند او را در چاه مَذلّت اندازد و ذلّت او در عترت و عشيرت او به وراثت سرايت كند و اينك من زره مبارزت در بر كرده ام و جوشن مشاجرت بر خود پوشيده ام ، و بدانيد آن كس كه كشته نشود هم سرانجام جان دهد و آن كس كه از مرگ بگريزد عاقبت به چنگ او گرفتار آيد، خداوند شما را رحمت كند مرا پاسخ دهيد و جواب نيكو در ميان آريد . نخست بنوحنظله بانگ برداشتند و گفتند : يا ابا خالد! ما خدنگهاى كنايه توئيم و رزم آزمودگان عشيرت توئيم اگر ما از كمان گشاد دهى بر نشان زنيم و اگر بر قتال فرمائى نصرت كنيم چون به درياى آتش زنى واپس نمانيم ، و چند كه سيلاب بلا بر تو روى كند روى نگردانيم با شمشيرهاى خود به نصرت تو بپردازيم و جان و تن را در پيش تو سپر سازيم . آنگاه بنوسعد بن يزيد ندا در دادند كه يا ابا خالد! ما هيچ چيز را مبغوضتر از مخالفت تو ندانيم و بيرون تو گام نزنيم ، همانا صَخر بن قيس ما را به ترك قتال مأمور ساخت و هنر ما در ما مستور ماند، اكنون ما را لحظه اى مهلت ده تا با يكديگر مشاورت كنيم پس از آن صورت حال را به عرض رسانيم . از پس ايشان بنو عامر بن تميم آغاز سخن كردند و گفتند : يا ابا خالد! ما فرزندان پدران توئيم و خويشان و هم سوگندان توئيم ، ما خشنود نگرديم از آنچه كه ترا به غضب آرد و ما رحل اقامت نيفكنيم آنجا كه ميل تو روى به كوچ و سفر آورد دعوت ترا حاضر اجابتيم و فرمان ترا ساخته اطاعتيم . ابو خالد گفت : اى بنی سعد! اگر گفتار شما با كردار شما راست آيد خداوند همواره شما را محفوظ دارد و به نصرت خود محفوظ فرمايد .
ابو خالد چون برمكنون خاطر آن جماعت اطّلاع يافت نامه اى براى جناب امام حسين عليه السّلام بدين منوال نوشت :
بسم اللّه الرّحمن الرّحيم امّا بعد؛ پس به تحقيق كه نامه شما به من رسيد و بر مضمون آن آگهى يافتم و دانستم كه مرا به سوى اطاعت خود خواندى و به يارى خويش طلب فرمودى ، همانا خداوند تعالى خالى نگذارد جهان را از عالمى كه كار به نيكوئى كند و دليلى كه به راه رَشاد هدايت فرمايد و شما حجّت خدائيد بر خلق ، و امان و امانت او در روى زمين ، و شما شاخه هاى زيتونه احمديّه ايد و آن درخت را اصل رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم و فرع شمائيداكنون به فال نيك به سوى ما سفر كن كه من گردن بنى تميم را در خدمت تو خاضع داشتم و چنان در طاعت و متابعت تو شايق گماشتم كه شتر تشنه مرآبگاه را، و قلاّده طاعت ترا در گردن بنى سعد انداختم و گردن ايشان را براى خدمت تو نرم و ذليل ساختم و به زلال نصيحت ساحت ايشان را كه آلايش تقاعد و توانى در خدمت داشت بشستم و پاك و صافى ساختم . چون اين نامه به حضرت حسين عليه السّلام رسيد فرمود : خداوند در روز دهشت ايمن دارد و در روز تشنه كامى سيراب فرمايد . امّا احنف بن قيس او نيز حضرت را به اين نمط نامه كرد : (اَمّا بعد ؛ فَاصْبِرْ فَاِنَّ وَعْدَ اللّهِ حَقٌّ وَ لا يَسْتَخِفَّنَّكَ اَلذَّينَ لا يُوقنوُنَ) [= پس صبر پیشه کن که براستی وعده ی خدا حقست و مبادا آنانکه ایمان و یقین ندارند ترا بسبکی و اضطراب اندازند!](74) از ايراد اين آيه مباركه به كنايت، اشارتى از بى وفائى اهل كوفه به عرض رسانيد . امّا چون نامه امام حسين عليه السّلام به مُنذِر بن جارود رسيد بترسيد كه مبادا اين مكاتبت از مكيدتهاى عبيداللّه بن زياد باشد و همى خواهد انديشه هاى مردم را باز داند و هر كس را به كيفر عمل خود رساند و دختر منذر كه (بحريّه ) نام داشت نيز در حباله نكاح عبيداللّه بود، لاجَرَم (=ناچار) منذر آن مكتوب را با رسول آن حضرت به نزد ابن زياد آورد و چون ابن زياد آن مكتوب را قرائت كرد امر كرد كه رسول آن حضرت را گردن زدند و بعضى گفته اند كه به داركشيد . و اين رسول همان ابو رَزين سليمان مولاى آن حضرت بوده كه جلالت شاءنش بسيار بلكه شيخ ما در كتاب (لؤلؤ و مرجان ) به مراتب عديده رتبه او را از هانى بن عُروَه مقدم گرفته (75) و چون ابن زياد از قتل او بپرداخت بالاى منبر رفت و مردم بصره را به تهديد و تهويل تنبيهى بليغ نمود و برادرش عثمان بن زياد را جاى خود گذاشت و خود به جانب كوفه شتافت . و بالجمله مردم بصره وقتى تجهيز لشكر كردند كه در كربلا به نصرت امام حسين عليه السّلام حاضر شوند ايشان را آگهى رسيد كه آن حضرت را شهيد كردند، لاجرم بار بگشودند و به مصيبت و سوگوارى بنشستند . (76)