طلاق همیشه بد و آزاردهنده و یک عمل جراحی است که همیشه قسمتی از اعضای افراد درگیر رو قطع میکند لذا وقتی میگیم طلاق بهتر است یعنی طلاق انتخاب کمتر بدی است (گردآوری : انجمن ناجی)پس طلاق ماجرای انتخاب میان بد و بدتر است (گردآوری : انجمن ناجی)در دنیای امروز ما بد رو قبول میکنیم تا گرفتار بدتر نشیم.نکته بسیار مهم اینجاست که وقتی ما میخوایم بین بد و بدتر انتخاب کنیم باید فاصله بین بد و بدتر از هم زیاد باشه یعنی ما نمیتونیم بگیم طلاق 49 واحد بد است و ادامه زندگی 51 واحد پس ما طلاق میگیریم لذا وقتی ما باید به استقبال بد بریم که فاصله اش از بدتر خیلی زیاد باشد.
چرا مردم طلاق میگیرن و میشه طلاقشونو فهمید و پذیرفت :
1-بسیاری از اوقات ازدواج از آغاز غلط و بد و اشتباه بزرگی بوده و لذا طبیعی است که یک کار بد و غلط و اشتباه که با گذشت زمان بدتر میشه ما رو به سمت طلاق ببره .
2-براورده نشدن نیازهای فیزیکی روانی و اجتماعی بصورت اساسی : بطوریکه عدم ارضاء نیازها فرد رو به هم میریزه ....مطالعات علمی نشون داده در جوامعی که مردم آگاهی و آزادی دارند از هم جدا میشن چون نیازهاشون براورده نشده در حالیکه ما میدونیم هیچ چیزی به اندازه احتیاج و نیاز ما رو تعریف نمیکنه و هیچ چیزی به اندازه احتیاج و نیاز اگر به درستی براورده بشه ما رو نمیسازه و یا اگر براورده نشه ویران نمیکنه ...لذا موضوع احتیاج و نیاز هسته اصلی و مرکزی وجود ماست و مخصوصا اگر از یک حدی میگذره مساله زنده بودن مطرح میشه....لذا اگر کسی بگه نیازهای اساسی من در این زندگی براورده نمیشه میشه اونو فهمید
3-موضوع خیانت :
******در بسیاری از جوامع مفهوم خیانت بین و زن و مرد یکی نیست مثلا در جوامع چند زنی اصولا مرد خیانت نمیکنه ....لذا در فرهنگهای چند زنی خیانت فقط به زنان مرتبط است تازه مردان از یک لغتی به اسم غیرت که کاملا بوی جهل و نادانی درش است استفاده میکنن.....
*********در اینجا یک واقعیتی است آمار نشون داده که خیانت زن در مسیر برهم خوردن بیشتر خانواده و از هم پاشیدنش همراه است تا خیانت مردان که البته این را نمیشه تائید کرد ولی همچنان یک واقعیت است (گردآوری : انجمن ناجی)....
**********بسیاری از اوقات افراد در تعریف خیانت قدمی پیش یا پس بر میدارند و با هم متفاوتند در مثلا در برخی عقاید همینکه پسر و دختری با هم حرف بزنند یا نوعی روابط رو برقرار کنند اسمشو خیانت میگذارند در حالیکه در برخی جاهای دیگه تا وقتی موضوع به رابطه جنسی کشیده نمیشه اسمشو خیانت نمیگذارند حتی برخی اوقات رابطه جنسی رو وقتی طرفین مست و یا تحت تاثیر مواد مخدر هستند را میتونن نادیده بگیرند بنابراین تعریف خیانت در بین افراد و جوامع فرق میکنه ....برخی اوقات شما وقتی همسرتون گفتگویی در خارج از حد دو انسان مربوط به مساله زن و مردی با هم دارند رو خیانت میدونید حتی برخی یک گفتگوی تلفنی حتی برخی اوقات بدون اینکه برنامه ای برایش ریخته شده باشه رو خیانت میدونند و گروه دیگه در مورد رابطه جنسی هم اگه طرف بگه من از نظر احساسی عاطفی با این ادم درگیر نبودم و یا بگه در اون شرایط حالم بد بود یا مشروب خورده بودم یا تحت تاثیر مواد مخدر بودم ممکنه اون رو خیانت ندونه...
*******بعد هم در خصوص رابطه جنسی در مورد اینکه چه چیزی رو رابطه جنسی تعریف میکنند نظریات متفاوتی وجود داره در حالیکه ما میدونیم همینکه زن و مردی تا حدودی برای هم شرایطی رو بوجود بیاورند یا منجر به داشتن ارگاسم از هر طریقی بشوند دیگه اسمش رابطه جنسی است دیگه مهم نیست آنچه که به عنوان اینتر کورس هست اتفاق افتاده یا نیفتاده برای اینکه برخی اوقات انواع دیگر رابطه جنسی در برخی جوامع حتی بدتر از اینترکورس تلقی میشه یا نسبت بهش حساسیت وجود داره ...
****برای برخی افراد خیانت مثل ظرفی میمونه که شکسته شده یا فردی بوده که دیگه بعد از خیانت مرده و دیگه جایی برای بخشش یا گذشت یا برگشت وجود داره و بلافاصله از زندگی زناشوئیشون میان بیرون و کار تمومه و کاملا میشه فهمید و پذیرفتشون
****اما بسیاری از اوقات وقتی خیانتی بر اساس تعریفی که تا حدودی دو طرف میپذیرند یا باهاش توافق دارند صورت میگیره معمولا این افرادی که بهشون خیانت شده ممکنه برگردند ولی دلیل برگشتشون این نیست که یا همدیگه رو بخشیدند یا موضوع رو پشت سر گذاشتند بلکه ممکنه یکی از دلائل زیر باشه:
1-در این جدال هدف برگردوندن طرف بخاطر شکست دادت دیگری است یعنی ما نمیخواهیم بازنده باشیم و میخواهیم او را از صحنه بیرون کنیم
2- ادمی که خیانت کرده چون بد کرده قبول میکنه که بدون شرط و شروطی برگرده و از طرف دیگه ما که میخواهیم سر از این رابطه دربیاریم چون میخواهیم کنجکاوی کنیم و اطلاعات دیگری بدست بیاوریم که البته میدانیم برخی از این اطلاعات را بهتر است ادمها داشته باشند اما برخی اوقات فقط بخاطر اینه که رنج بیشتری ببریم و بعد بهانه ای بدست بیاوریم که بتونیم طرفمونو رنج بدهیم یعنی میخواهیم مدت و نوع و شدت این رابطه رو به مقدار زیادی ارزیابی کنیم و تا بعد ببینیم چکار میخواهیم بکنیم
4-میخواهیم یک مقداری وقت بخریم تا بهترین تصمیم رو بگیریم و حالا که برگ برنده رو در دست داریم بتونیم بهترین استفاده رو ازش بکنیم
5-بسیاری از اوقات هدف ما این است که اون ادمو برگردونیم تا بتونیم شکنجش بدیم و میخواهیم از این به بعد دست برتر و بالاتر رو داشته باشیم و بتونیم اونو کنترل کنیم
6-خیلی از اوقات اونو برمیگردونیم تا مانورهایی بکنیم مثلا املاکمونو منتقل کنیم تا در محیط دادگاه دست بازنده در زمینه دیگری نداشته باشیم و یا بچه ها یا دیگران رو به نوعی تحت تاثیر قرار بدهیم و یا فشار رو روی او بیشتر کنیم تا احتمالا از ما انتظار کمتری داشته باشه و بطور کلی زمینه و اوضاع رو بری رفتن مساعد کنیم
7-عده ای به یکی از دلائل نادانی و ناتوانی و نیازمندی و نگرانی با وجود خیانت تو زندگی زناشویی میمونند و یا به زندگی برمیگردند .... پس زنی که مستقل نیست و توانایی مستقل زندگی کردن رو نداره خوب کجا رو داره که بره ..حق انتخابی نداره پس مجبور هست که تو اون زندگی بمونه...یا وقتی به دلیل نادانی ، آبرو و قضاوت و نظر 4 تا آدم بیمار و نادان براش مهم باشه یا وقتی میخواد به پدر و مادرش ثابت کنه که ازدواج اشتباهی نکرده چون اونا از اول باهاش مخالف بودند حالا به ادامه این زندگی تن در میده
****البته بهتره بدونیم مطالعات نشون میده از 100 تا زن و مردی که بعد از خیانت تصمیم گرفتند برگردند۹۰ درصدشون احتمالا بعد از سه سال با هم نبودند و یا اونهایی هم که احتمالا ادامه میدهند از این به بعد نوع دیگری از زندگی را دارند
****نکته مهم این است که جز در موارد استثنایی آدمی که یکبار یک کاری رو کرده احتمال اینکه بار دیگه هم این کار رو بکنه در مقام مقایسه با خود او اگر این کار رو نکرده باشه بیشتر است (گردآوری : انجمن ناجی)... لذا اگر شما کسی هستین که میخواین ببخشین و بگذرین که میتونه بزرگواری شما در بیشتر موارد نشون بده باید مطمئن باشید که اون آدم اون آدم قبلی نیست یعنی اگر اون ادم سیستم حسی و احساسی اش و باورها و اعتقادات و تفکرش و رفتارش و انتخاب و تصمیم گیریش همچنان همون آدم قبلی است احتمال تکرار همون اشتباه وجود داره
****در نتیجه وظیفه اون ادم است که از یکطرف اشتباه خودشو بپذیره و بدونه که بد کرده و از این بابت متاسف هست و پشیمان و امادگی خودشو برای جبران اعلام کرده اونوقته که در چارچوب این جبران باید بره همه اون علل و عواملی که در وجودش منجر به انجام چنین اشتباهی شده رو عوض کنه یعنی دیگه اون ادم قبلی نباشه که دوباره اون رفتار گذشته تکرار بشه و الا اگر کسی بگه متوجه شدم و متاسفم غالب اوقات معنیش اینه که چرا بیشتر مواظب نبودم که گیر بیفتم و یا چرا اینجا و اونجا بد اوردم لذا تا زمانیکه کسی ثابت نکرده که دیگه اون آدم قبلی نیست شما هیچوقت نباید انتظار داشته باشین که رفتارشو تکرار نکنه...لذا عوض شدن اون ادم ای بسا نظر و عقیده اون ادم نیست بلکه نظر یک متخصص است که تغییرات اساسی و بنیادی رو در اون ادم دیده
******اما تفاوتی که در بخشش درست با بخشش غلط وجود داره اینه که بخشش درست با فراموشی کامل همراه است و در عین حال شمایی که خیانت دیدین باید از این به بعد به اون آدم این فرصت رو ندین و همینطور خودتونو براش به گونه ای اماده بکنید که دوباره اون آسیبو نبینید و الا اینکه من تو رو میبخشم و هیچ کاری براش نمیکنم و منتظر میشم که تو برای بار چندم اون کارو بکنی اسمش بخشیدن نیست....به بیان دیگه هر ادمی که کسی رو میبخشه یک وظیفه و مسوولیتی رو برای خودش بوجود میاره که دیگه به اون سادگی و سهولت به موضوع نگاه نکنه و در نتیجه خودشو به نوعی مجهز و اماده کنه و مورد حمایت قرار بده که دوباره انچنان آسیبی نبینه...برخی از اوقات این کار به سادگی صورت نمیگیره لذا وظیفه فردی که خیانت کرده اینه که به همسرش اجازه چک کردن و دخالت و داشتن هر اطلاعی رو بدون هیچ قید و شرطی بده یعنی قبول بکنه این تلفن منه و قرارهای منه و وضعیت رفت و آمد منه و به همسرش بگه تو هر زمانیکه خواستی من بدون هیچگونه انتظار توضیح و توجیهی از جانب تو هرچه اطلاع بخوای رو بدون هیچ بازی بصورت مشخص و معین به هر هزینه ای اعلام میکنم نه اینکه بگه به تو نگفتم برای اینکه فکر میکردم ناراحت بشی و یا به تو نگفتم برای اینکه نمیخواستم فکر بد کنی.... پس اینها دیگه بازی است و ادمی که چنین کاری کرده دیگه نمیتونه چنین بحثهایی رو مطرح کنه و مثل ادمی میمونه که حالا رفته به زندان و یکسری محدودیتها رو باید بپذیره و از یکسری حقوق و مزایا بگذره یعنی آدمی که خیانت کرده دیگه نمیتونه بگه حریم خصوصی من پس چی شد یا تو چرا شکاکی یا من چرا باید به تو گزارش بدم لذا باید بپذیره حقوق و مزایایی که داره مثل گذشته تعریف نمیشه و در نتیجه شما باید به موضوع و مسئله بصورت دیگه ای نگاه کنید...
*****به هر حال موضوع بسیار ظریف و دقیقی است و در اینجا بدترین کار دخالت از همه بدتر بچه ها و بعد دیگران است که معمولا هیچ مشکلی رو حل نمیکنه و صدها گرفتاری در کوتاه مدت و بلند مدت ایجاد میکنه
******فقط یک نکته در مورد علل و عوامل خیانت بگم که : خیانت صدها دلیل داره ولی یک دلیلشو هیچ وقت هیچ وقت قبول نکنید و اون هم اینه که چون همسر من خوب نبود و به من نرسید من خیانت کردم.
4-بیماری روانی و فیزیکی : میدانیم که بسیاری از مردم هستند که با گذشت زمان بیماری روانی پیدا میکنند میدانیم برخی اختلالات شخصیتی از یک سنینی مثلا بعد 20یا30یا حتی 40 خودشونو نشون میدهند. بنابراین شما با زن و مردی ازدواج کردید که از نظر روانی سالم بودند اما با گذشت زمان بیمار شدند و شما با چنین بیماری نه میخواستین و نه هم اکنون میخواهید زندگی کنید ...مخصوصا وقتی فرد برای بهبود بیماریهاش حرکت نمیکنه و یا بیماری رو اصلا نمیشه معالجه کرد و میدانیم برخی اختلالات شخصیت که کار 5 ساله و ده ساله روان درمانی و مشاوره رو با خودش داره مخصوصا وقتی چندتای اونها با هم ترکیب میشن و شما در چنین شرایطی تقریبا کاری نمیتونید بکنید و اگه کسی بخواد رو خودش کاری بکنه یک کار 5 یا ده ساله است و احتیاج به دارو درمانی و شرایط ویژه ای داره که در زندگی زناشویی احتمالا اصلا ممکن نباشه پس مثلا اگر شما الان با یک معتاد یا بیمار روانی روبرو هستین که داره خودش و زندگی شما رو به آتش میکشه شما چکار میتونید بکنید
نکته بسیار بسیار مهم : با موارد بسیاری زندگی زناشویی میتوان برخورد کرد که فقط و فقط و فقط یک نفر مسوول این جدایی و طلاق است و ابدا این پرت و پلائی که همیشه دو طرف مقصر هستند در دنیای علم جایی ندارد.
در بیماری فیزیکی موضوع بسیار سخت و مشکل است مثلا فرض بفرمائید فردی گرفتار یک بیماری فیزیکی میشه که تا حدودی مسوولیتش با خودش است مثلا عادت داشته همیشه مشروب بخوره و رانندگی کنه حالا تصادف کرده و نابینا یا فلج شده آیا واقعا همسر ایشون باید 30یا 60 سال کنار ایشون بمونه و شرط اخلاقی و انسانی و وفا این است که حالا شوهر یا زن تو که تمام تقصیر با خودش بوده همسرش تمام عمرشو به پای این ادم بشینه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟بعلاوه اگر شما میخواین بمونید تو این زندگی بحثی نیست ولی به نوعی چنین بیماری فیزیکی پایان یک رابطه است و حتی اون کسی که آسیب دیده باید از همسرش بخواد که ازش جدا بشه...لذا اینجا بحث سنگینی وجود داره و اینکه کدام آسیب دیده و چرا آسیب دیده موضوع ها کاملا متفاوت است ولی میتوان کسی رو فهمید که به دلیل بیماری جدی فیزیکی همسرش بگه دیگه نمیخوام باهاش زندگی کنم و میخوام جدا بشم....لذا ما باید این موضوع ها رو بفهمیم و ارزیابی کنیم.لذا ما نباید پای ازدواجی که بین دوتا آدم سالم بسته شده و حالا یکیشون بسیار اساسی بیمار شده خودمون و یا حتی بچه هامونو بسوزونیم
حتی فراوان دیده شده که مواظبت و مراقبت از یک بچه بسیار بیمار غیر قابل کنترل اولا حال اون بچه و زندگی اون بچه رو به مراتب سخت تر کرده و دو یا سه تا بچه دیگه رو بیمار و خانواده رو از هم پاشیده ولی پدر و مادر دلشون خوش بوده که فرزندمونو به مراکز دولتی نسپردیم و اونو بزرگ کردیم با وجودیکه بودن بچتون تو اون مراکزی که ادمهای متخصص هستند باعث میشه ای بسا درد و رنجی که متحمل میشود یک دهم است و راحتی بیشتری در اونجا داره ..., و متاسفانه بسیاری از اوقات حتی این مواظبت و مراقبت در خصوص پدران و مادران بیمار هم مطرح است یعنی برخی اوقات این مواظبت و مراقبت های در خانه است که همه رو از پا درمیاره و غالب اوقات برای اونها هم هیچ فایده ای نداره ...تازه بر فرض هم که برای بچه یا دیگری فایده ای داشته باشه اونوقت باید هزینه ها نه هزینه مالی که هزینه احساسی عاطفی مقایسه بشه ...غالب اوقات در اینگونه موارد موضوع اصلی و اساسی حرف مردم و قضاوت اونها و یا باورها و اعتقادات عجیب و غریب خودمونه که زمینه ای فراهم میکنه که ما فکر کنیم بهتره بسوزیم و بسازیم و با آتش زدن خودمون حرارتی رو برای گرم کردن دیگری موجب بشیم
5-برخی از اوقات زن و شوهر مشکل جدی و اساسی ارتباط دارند و نوعی از گفتگوهای غیرکارکردی دارند یعنی مثل1- گفتگویی که میگوید همیشه من مقصرم و یا 2-گفتگویی که همیشه یکی دیگر رو سرزنش میکند و یا 3-گفتگوی حسابگرانه که همیشه حرفهای حسابی میزنه و یا نوع عجیبترش 4-پرت و پلا گفتن
اما مساله اصلی اینه که آدمها نمیتونند به گونه ای مسائلو با همسرشون طرح کنند یا حل کنند و یا همسرشون اصلا ظرفیت یا آمادگی بحث نداره یعنی شما چطور میتونید با آدمی بحث و گفتگویی بکنید که از ابتدا تصمیم قطعی و نهاییشو گرفته و هیچ امکانی برای تغییر اون وجود نداره....بسیاری از مردم ابدا توانایی طرح موضوعات رو ندارند....برخی از مردم علاوه بر اینکه نمیتونند مسائلو طرح میکنند نمیتونند مسائلو حل کنند و به دنبال حل مسائل نیستند...بسیاری از ما فرض تمام و کمالمون این است که گفتگو با یک ادمی باید در مسیر بردن ما و باخت اون آدم باشه یعنی ما دست به هر کار و مانوری میزنیم هر دروغی میگیم و یا التماسی میکنیم یا بازی در می آوریم...این افراد مطلقا فکر نمیکنند که گفتگو برای رسیدن به توافق و حل مساله است فکر میکنند هدف بردن است ....هر کس که بخواد اختلاف زناشویی رو ببره زندگی زناشویی و همه زندگی رو باخته...بنابراین ما اصلا قرار نیست برنده باشیم چون روزی که برنده شدیم حتما باختیم....پس در چنین موقعیتی شما اصلا گفتگویی ندارید تنها راهتون یا قطع گفتگوست یا قبول کردن نظر او بدون چون و چرا...و جالب اینجاست که وقتی نظرشونو بدون چون و چرا میپذیرید برخی اوقات حرفش مثل بسیاری از این بچه های لوس و ننر که در بزرگسالی به پدر و مادر میزنند اینست که تو چرا جلوی ازدواج غلط یا تصمیم غلط منو نگرفتی و در رو بروی من قفل نکردی و تو گوش من نزدی و شما همینجور مات و مبهوت میمونید....لذا وقتی شما با این ادمها از در صلح و سازش درمیاید وقتی کار غلط از آب درومد اونوقت میگن مسوول و مقصر تویی که چرا جلوی منو نگرفتی...لذا تو زندگی زناشویی که ما در روز ده بار نیاز دارید با همسرتون گفتگو کنید و تصمیمها باید در لحظه گرفته بشه و یکدفعه چنین فردی بخواد اینگونه بخواد آمادگی و انتظار خودشو برای گفتگو از دست بده گفتگویی برای طلاق رو ایجاب میکنه.
6-عدم توافق در موضوع های مهم وا ساسی : برخی از اوقات اینها از اولش هم آشکار بوده ولی برخی اوقات بعدا پیدا شده .....خوب اونهایی که پنهان بوده خوب شما دقت لازمو نکردین و حالا که سرو کله برخی چیزها پیدا شده که شما قبلا بهش اهمیت ندادین حالا به مقداری مسوولیت متوجه شماست (گردآوری : انجمن ناجی).. ولی اگر توافقهای اساسی رو برای زندگی ندارید خیلی فرق نمیکنه.... مثلا در خصوص تربیت فرزندتون اگه همسرتون باور داشت هر وقت فرزندمون اشتباه کرد کتکش میزنیم تا ادم بشه و حاضر هم نیست واقعیت رو بپذیره خوب چطور میشه عدم توافق رو پذیرفت...یا مثلا میگه من دلم میخواد با هر زن و مردی برم بیرون یا باهاشون رابطه جنسی داشته باشم..خوب با این عدم توافقات چه میشه کرد
7-اگه کسی مانع رشد و تکامل همسرش بشه عاملی است که میتونه منجر به جدایی بشه ...درست مثل اینکه شما یک بچه 4 ساله رو مانع بشین تا نشه 5 ساله...چون میدونیم در دنیای امروز وقتی رشدمونو متوقف میکنیم درست مثل پرنده ای هستیم که تصمیم گرفتیم پر نزنیم و سقوط حتمی است (گردآوری : انجمن ناجی)....پر و بال ما شکستند و در قفس گشودند چه رها چه بسته مرغی که پرش شکسته باشد ....لذا انسانی که زندگی میکنه برای رشد و تکاملش(( یعنی فقط موجودی تعادلی که به دنبال تعادل باشه نیست بلکه به دنبال تکامل هم هست)) اگر همسرش مانع رشد و تکاملش بشه رو نمیتونه بپذیره
8-از دست دادن جهت و هدف و معنی و مقصود رو در زندگی ....یک دلیل ازدواج این است که به ما جهت و هدف معنی و مقصود میده و انسانی که از دو تا نیازهای اصلی خودش یعنی امنیت و نیازهای فیزیکی میگذره باید هدف و معنی و مقصود داشته باشه و گرنه از پا درمیاد یعنی یا گرفتار افسردگی میشه یا بیماریهای دیگر روانی یا به اعتیاد پناه میبره یا درگیر بازی های فریبکارانه ای میشه که خودش را بیشتر از همه کس گرفتار میکنه و نمونه اش این بازیهای معنوی و عرفانی واینهاست که یکباره فکر میکنیم حقیقت و خدا یا عشق رو که اصلا معنایی نداره و جز بیماری و گرفتاری چیزی نیست پیدا کردیم...بنا براین وقتی من تو زندگی زناشویی جهت و هدف و معنی و مقصود رو از دست بدم برای اینکه یک کسی چپ و راست شرایطی رو برای من و بچه ها بوجود میاره که نه تنها راه رو برای من بلکه برای بچه ها هم میبنده.
9-از دست دادن امنیت یا آزادی : شما میدونید امنیت و آزادی در جوامع در مقابل هم بودند یعنی هر جا امنیت بیشتری میخواستین باید آزادیهاتونو میدادین و برعکس...و این موضوع اینقدر عمیق است که بعضی ها فکر میکنند هر دو رو با هم نمیشه داشت در حالیکه در واقعیت میتوان داشت...در زندگی زناشویی هر وقت که این دو تا بهم بخوره گرفتاری است ..البته همچنان میدانیم که زندانبان از زندانی زندانی تر است کسی که کنترل دیگری رو بدست میگیره در واقع کنترل خودشو به رفتار غیر قابل پیش بینی دیگری داده .برخی از اوقات شما در زندگی احساس خفگی میکنید و این احساس واقعی است و دیگران هم اگر در شرایط شما بودند اینو تائید میکردند اونوقت است که موضوع جدی و اساسی پیش اومده و از طرف دیگه مساله امنیت هم مهم است وقتی ما فکر نمیکنیم با همچین آدمی امنیت اقتصادی داریم یا امنیت جانی داریم یا امنیت شرف و حرمت انسانی داریم همه جوره میتونیم گیر و گرفتار باشیم
10-وقتی که ما معتقدیم زندگی زناشویی باید با مساله تولید مثل همراه باشه و به دلائلی فرزندان نیستند و بسیاری از مردم موضوع داشتن فرزند رو در زندگی به عنوان یک هدف یا مقصود و معنی در زندگی میدانند و در بسیاری از موارد هم حق دارند و وقتی در زندگی زناشویی امکان داشتن فرزند نیست و همسر هم برای فرزند خواندگی همراهی نمیکنه یک پرسش بسیار جدی مطرح است که میشه آیا در این زندگی ماند و سوخت و یا جدایی رو توجیه کرد..
11-تمام شدن مهر و دوستی و صمیمیت و عشق است (گردآوری : انجمن ناجی)..بسیاری از مردم باورشون این است که بدون عشق نباید ازدواج کرد و برخی بعد از اینکه ازدواج کردند اگر عشق نباشه حداقل دوستی و محبت و صمیمیت رو احتیاج دارند ولی اگر اون هم نباشه و زندگی یک دشمنی و فریبکاری و بازی باشه و رفتاری که در اون هست مبتنی بر محبت نیست بلکه یک جنگ و جدال دائمی است که متاسفانه در برخی خانواده بوجود میاد بسیار طبیعی است که ادمها فکر کنند در این زندگی جایی برای ماندن نیست و در دنیایی که ادمها فقط یکبار به این دنیا میاد و باید خوب زندگی کنه دلیلی برای بد زندگی کردن فقط بخاطر یک اشتباه در انتخاب باقی نمیمونه در حالیکه برخی اوقات ادامه اون زندگی به همه در بلند مدت آسیب بیشتری میزنه
12-بهم خوردن روابط جنسی : گرچه بسیاری از مردم میتونند با هم به توافق برسند و درخواستها و نیازهای همسرشونو در جهت جنسی با کمی کوشش و یا حتی در خواست کمکهای پزشکی براورده کنند اما برخی از اوقات روابط جنسی در آغاز بد و غلط بوده و اشکالاتی درش بوده و یا بعدا پیدا شده...این موضوع فقط در مساله عادی شدن نیست بلکه برخی اوقات رابطه جنسی یا اصلا نیست یا نوع بد آزاردهنده اش است (گردآوری : انجمن ناجی).. امروز مطالعات نشون میده دو تا قلابی که زندگی زناشویی رو بهم وصل میکنه یکی رابطه جنسی دیگری فرزند است و در عین حال میدونیم هیچ رابطه ای عمیقتر و سنگین تر میان دو تا انسان در هیچ شکل و فرمش مثل رابطه جنسی میان دوتا انسان در چارچوب عشق و رابطه زناشویی نیست محروم بودن از چنین چیزی مشکل بزرگی برای بسیاری از مردم است مخصوصا وقتی بخاطر بیاریم رابطه جنسی فیزیکی ترین احساسی ترین روانی ترین بهترین و مهمترین و عاطفی ترین و از نظر فیزیولوژی و بیولوژی نورالوژی و اجتماعی مهمترین موضوع است (گردآوری : انجمن ناجی).. برخی اوقات بدترین آسیبها و شکنجه ها نوع بد رابطه جنسی است ..یعنی این پدیده مثل کاردی است که از یک طرف میتونه در دست یک جراح قرار بگیره و جون انسانی رو نجات بده و از طرف دیگه در دست یک قاتل باشه و جون انسانی رو بگیره...لذا موضوع رابطه جنسی که شما هر چه در اون هستید حتی 5 درصد مردم دنیا در این موضوع شبیه شما نیستند رو باید با یک دید وسیعتری نگاه کرد برخی اوقات شرایط و وضعیت زن و مرد انچنان است که نه تنها این موضوع با مسائل و مشکلاتی همراه است برخی اوقات بسیار آزاردهنده است لذا در این شرایط برخی مردم به خودشون حق میدهند با توجه به تعریف ازدواج نتونند از این عامل مهم در زندگیشون محروم بمونند
13-اختلافاتی که از نظر خانوادگی یا فرهنگی یا مذهبی یا اقامت یا کمی هم سیاسی بوده یا بوجود امده : برخی از اوقات اشتباهات پسر و دختر و خانواده های اونها تخم انچنان دشمنی و کینه و انتقامی رو در دل افراد میکاره که برخی از اوقات عمدا میگذارند که ازدواج صورت بگیره تا بعدا بتونند تسویه حساب کنند ....یعنی برخی از اوقات یک جمله که پسر یا دختر به یکی از اعضای خانواده همسرشون گفته اون ادمو به اینجا رسونده که تا من تو رو از پا در نیارم ولت نمیکنم و حتی اجازه ازدواج بهت میدم که امکان دسترسی به تو رو داشته باشم تا در بدترین شرایط از تو انتقام بگیرم...برخی از اوقات شما قربانی یک خشم و قهر و انتقامی از جانب ادمهای بیمار و گرفتار تو خانواده ها میشین...لذا من پیشنهادم به دوستانی که ازدواج میکنند این بوده که مبادا مبادا خانواده هاتونو برای موضوعات و تصمیم گیری ها در مقابل هم قرار بدین... شما به عنوان سفیر و نماینده کامل از اطلاعات از خانواده هاتون میگیرین و میارین و با همسرتون مطرح میکنید بطوریکه آخر کار معلوم نمیشه پدر عروس یا مادر داماد با این کار موافق بودند یا مخالف تا تخم کینه و دشمنی کاشته نشه... در حالیکه شما وقتی به خانواده هاتون میگین شما برید به کارای مراسم عروسی و عقد برسید چون ما وقتشو نداریم باید بدونید شما دو تا همدیگه رو دوست دارین و خانواده هاتون ممکنه به همدیگه علاقه ای نداشته باشن. لذا یک عده ای رو میفرستین که با هم تعامل کنند که اصلا علاقه ای به همدیگه ندارند...علاوه بر این برخی از اوقات مذهبتون بیرون میزنه و وقتی مساله بچه ها مطرح میشه موضوع مذهب به میان میاد و تفاوتهای مذهبی کار دستتون میده...برخی از اوقات موضوع های فرهنگی کار دستتون میده میدونیم ...افراد مهاجر اقلا از 6 مرحله میگذرند از مرحله اول که شوک است یا مرحله دوم که خوشحالیم داریم امریکایی میشیم تا مرحله ششم که اصرار دارید شما آمریکایی نیستین...لذا شما وقتی همسرتونو از فرهنگ دیگه میارین حالا بعد از اوردن فرزند یکدفعه درخواستتون این میشه که من میخوام بچم تو خونه فارسی حرف بزنه زبانی که اصلا مادرش نمیدونه چی هست...یا مسائلی در خصوص اقامت که یکی اصرار میکنه بریم ایران یا کشور دیگه و میدانیم برخی از مردم ابدا نمیخوان در یک کشور یا شهر دیگه زندگی کنند و یا حتی اگه از آغاز موافق بودند حالا میتونند نظرشونو عوض کنند...اگه اختلاف سیاسی در حد حرف و گفتگو است شاید یکی بتونه نادیده بگیره ولی وقتی یکی میخواد درگیر فعالیتی بشه که از نظر منابع مالی یا وقت و انرژی و یا خطراتی رو برای خودش میخره اونوقته که همسر میتونه بگه تو میخوای قربانی این افکار و عقاید بشی نه من
14-موضوع جدا شدن زن و مرد : بسیاری از ادمها ازدواج میکنند برای اینکه به دنبال تنهایی خودشو بروند .. برای اینکه به تنهایی خو کردند و در نتیجه از همسرشون جدا میشن...چون میدونید تنهایی یعنی بی کس بودن... یعنی من بدم تو بدی رابطه بده... اینجور آدمها فکر میکنند اگر بروند ازدواج کنند مشکل تنهایی رو حل میکنند... در حالیکه میدانیم ازدواج اصلا مشکل آدم تنها رو حل نمیکنه ...اما بعد از اینکه ازدواج کردند بهانه میکنند من به دلیل کار زیاد یا هزینه های سنگین و تو هم بخاطر بچه ها هر دو مشغولیت متفاوت داریم و تقسیم کار میکنند یعنی من میرم روزی 12 ساعت کار میکنم و شب هم میام خونه میخوابم و همین و تو هم گرفتار دوتا یا چهارتا بچه هستی فقط همین در نتیجه ما جدا میشیم..این جداییها بعد از یک مدتی آدمها رو برای هم غریبه میکنه حتی بچه ها رو غریبه میکنه این وضعیت وقتی تشدید میشه که وقتی به دلیل اینکه نمیخوان به جنگ و جدایی برسن و میگن برای بچه ها هم بهتره یکی در ایران میمونه و دیگری مهاجرت میکنه که البته حتما برای بچه ها بهتر نیست زیرا میدانیم بچه هایی که کنار پدرن یا مادرن و از دیگری دورن شرایطی رو فراهم میکنه که ظاهرا دعوا کمتر باشه اما شکستگی و قطع تقریبا حتمی است (گردآوری : انجمن ناجی).. نتیجتا شما با مواردی روبرو میشین که مخصوصا جدایی جغرافیایی اصلا معنا نداره تا اونجایی که میتوان گفت خانواده با زیر یک سقف بودن مشخص میشه و روزی که زیر یک سقف نیستین خانواده نیست ب...خاطر اینکه صدها زندگی برباد رفته و بچه های آسیب دیده ای دیده شده که برای حل مسائل جزئی تصمیم گرفتند در دو شهر یا دو کشور مختلف زندگی کنند و ابدا این مساله توضیح و توجیهی نداره و چون نمیخوان جنگ و جدایی داشته باشند و برخی آزادیها رو داشته باشند به این کار تن در میدهند که در آخر کار همه بخاطرش آسیب میبینند.
15-وقتی که ما اصولا آدمهای ناسازگار یا عصبانی هستیم امروز میدونیم برخی از مردم به مجردی که با کسی روبرو میشن جوابشون نه و مخالفت کردن است لذا برخی اوقات حتی وقتی شما میخواین این آدم کاری بکنه باید پیشنهاد عکسشو بهش بدین لذا اون آدمو ما به عنوان شخصیت کاملا مخالف میشناسیم..لذا این آدم موضوعی بنام همکاری و سازگاری براش معنی نداره ...برخی از ما اصولا ادمهای عصبانی هستیم و بدونید هیچ کس با آدم عصبانی نمیتونه زندگی کنه...عصبانیت عشق رو به بی تفاوتی و رابطه رو به تنفر تبدیل میکنه...عصبانیت یعنی در بدترین مواقع به ظالمانه ترین حالت ممکن خنجر رو توی قلب کسی فرو کردن و بعدا انتظار دوستی داشتن...درست مانند یکی از حکمرانان که اینقدر بچه هاشو میزد تا اونو دوست داشته باشن...موضوع و مشکل عصبانیتتون رو باید حل کنید زندگی زناشویی با این مشکل ابدا امکان تداوم نداره و حتما شما از پا درمیائید و متاسفانه برخی از ما که این بیماری یا به دلیل ارثی و یا در برخی به دلیل اموختن در کودکی و یا در برخی دیگر به دلیل همانند سازی با پدر یا مادر در کودکی به ما رسیده باعث میشه زندگی زناشوئیمون از هم بپاشه.
16-وقتی شما با موجودی روبرو میشید که حالت بی تفادت و بی توجه و بی اعتنا و بی اهمیتی رو نسبت به شما داره ..یعنی درد و رنج و شادی و لذت و آرزو و خواسته واحتیاج و حق شما برای او هیچ معنایی نداره و وقتی چنین شد برخی اوقات راهی رو برای هیچ گفتگویی باقی نمیگذاره