خشک زار کویر را باران، دشتها را نوید دریایی خفتگان تبسم خورشید، راهیان را تبلور ماهی
نور والفجر، بر حریر سحر، شور والعصر در حریم زمان
رمز واللیل درترانه شب، راز والشمس در سحرگاهی
مولا جان! ای ذات تمام زیباییها! به نام کایناتی که پای بست عشق توست، آغاز کردهایم، با تو بودن را!
آغاز کردهایم؛ از آغازین لحظات حیات، از ثانیههای نخستین ازل، فدای خاک پای تو بودن را!
قدم به دیدگان حقیر ما نهادهاید: «طَلَعَ الْبَدْرُ عَلَیْنا»
.... تیرگی، مجال از تابش حقیقت گرفته بود و تراوش نور از دخمههای غرور ناممکن مینمود!
گویی زمین، خورشید را به فراموشی سپرده است!
بتهای سنگی و استخوانی با سایههای مهیب؛ در انبوه دودهای نامطبوع! زمین را به شیطان کدههایی تبدیل کردهبود که ساکنانش ابوجهلها و ابولهبها بودند! میوههای فاسدی که اصالت شان به «زقوم» میرسید؛ نگاهشان آتشین و سخنانشان مسموم بود.
آنک، آن تیرگی را روشنایی میبایست تا دخمههای دود آلود را با جمال چهره جانان بیارایند!
اهریمنان ناسپاس را، چهرهای اهورایی میبایست تا مردمان به زلال محبت الهی ایمان بیاورند.
آن گاه، خداوند پردههای زمان و مکان را کنار زد و تجلّی جمال خویش را در آیینه نگاه «محمد صلیاللهعلیهوآله » به تماشا نشست؛ به تماشای خورشیدی که حرارت عاشقانه کاینات را به پرتو جمال او سپرده است (گردآوری : انجمن ناجی)
دیگر چه مجال سرودن از ستاره و ماه است؛ این خورشید است که بر تیرگیها، حریر نور گسترده است، این نور جمال لا یزالی است!
آی آسمان! مبارک بادت این روز و همه روز! چه هدیهای آوردهای خاک نشینان مفلوک را؟!
این عطر حضور کیست که عرش را به هیجان آورده است!
ایام به کام، ای درخت نبوت، طوبای صداقت! شاخههایت پر بار که امروز گل کردهای به وجود زیباترین مولود هستی؛ مولود حرم، مولود آستانه عفت و ایمان!
میخوانمت به نام تمام زیباییها!
مولود زیبای آمنه علیهاالسلام ، اینک این آغوش پرندین حضرت جبریل علیهالسلام است که تو را به گلگشت و تفرّج آسمان میبرد.
درود خداوند بر تو باد، آن گاه که پیشانی ارادت بر خاک نهادی تا شکوه بندگی را به جای آوری!
درود خداوند بر تو باد، آن گاه که مادر را سلام گفتی و فرشتگان به تحسین جمال بی مثالت پرداختند.
درود خداوند بر تو باد، آن گاه که زمین از نعمت حضورت در کاینات برخوردار شد و آسمان به میزبانی زمین غبطه خورد.
درود خداوند بر تو باد، آن گاه که خانه دوست، آکنده از عطر عاشقانگیها شد و نجوای نمازت، دل از آسمان ربود!
درود خداوند بر تو باد، آن گاه که زبان به حمد و یگانگی خداوند گشودی و عطر توحید، کوچههای مکه را فراگرفت!
درود خداوند بر تو باد، آن گاه که زخم بی شمارت، عشق را به تماشا فرا خواند و عاشقانگی از افسانه به حقیقت پیوست!
درود خداوند بر تو باد، آن گاه که غربت، به قصد قربت برگزیدی و برکت وجودت، تاریخ را به مبدأی از نور، راهنما شد.
درود خداوند بر تولّد، حضور، شهادت و بعثت و جاودانگیات باد که چلچراغ معرفت را در تاریکنای زمین، برافروختی!
درود خداوند بر تو باد؛ مادامی که حیات در کاینات باقی است (گردآوری : انجمن ناجی)