مرد فاسقی در بنی اسرائیل بود كه اهل شهر از معصیت او ناراحت شدند و تضرع به خدای كردند! خداوند به حضرت موسی وحی كرد: كه آن فاسق را از شهر اخراج كن، تا آنكه به آتش او اهل شهر را صدمه ای نرسد. حضرت موسی آن جوان گناهكار را از شهر تبعید نمود؛ او به شهر دیگری رفت، امر شد از آنجا هم او را بیرون كنند، پس به غاری پناهنده شد و مریض گشت كسی نبود كه از او پرستاری نماید. پس روی در خاك و بدرگاه حق از گناه و غریبی ناله كرد كه ای خدا مرا بیامرز، اگر عیالم بچه ام حاضر بودند بر بیچارگی من گریه می كردند، ای خدا كه میان من و پدر و مادر و زوجه ام جدائی انداختی مرا به آتش خود به واسطه گناه مسوزان . خداوند پس از این مناجات ملائكه ای را به صورت پدر و مادر و زن و اولادش خلق كرده نزد وی فرستاد.
چون گناهكار اقوام خود را درون غار دید، شاد شد و از دنیا رفت . خداوند به حضرت موسی وحی كرد، دوست ما در فلان جا فوت كرده او را غسل ده و دفن نما. چون موسی به آن موضع رسید خوب نگاه كرد دید همان جوان است كه او را تبعید كرد؛ عرض كرد خدایا آیا او همان جوان گناهكار است كه امر كردی او را از شهر اخراج كنم ؟! فرمود: ای موسی من به او رحم كردم و او به سبب ناله و مرضش و دوری از وطن و اقوام و اعتراف بگناه و طلب عفو او را آمرزیدم.