مسافر تاکسی آهسته روی شونه راننده زد
چون میخواست ازش یهسوال بپرسه…
راننده جیغ زد، کنترل ماشین رو از دست داد…
نزدیک بودکه بزنه به یه اتوبوس…از
جدول کنار خیابون رفت بالا…
نزدیک بود که چپکنه…اما کنار یه
مغازه توی پیاده رو متوقف شد…
برای چندین ثانیه هیچحرفی بین
راننده و مسافر رد و بدل نشد…
سکوت سنگینی حکم فرمابود تا این که
راننده رو به مسافر کرد و گفت: “هی مرد! دیگه هیچ
وقتاین کار رو تکرار نکن…
من رو تا سر حد مرگ ترسوندی!” مسافر