نمی دونم ایا شما حاجی بشقابی رو می شناسید یا نه ! راوی
ناجی نقل کرد : حاجی بشقابی تا به حال نشنيده بودم چنين
ترکيبى را اما همين ترکيب نا آشنا ذهنم را در کمتر از آنى
برده بود به چند بارى که چند دقيقه مهمان تاکسى پيرمرد
افتاده قامتى شده بودم که مدلش را جاى ديگرى سراغ ندارم...
خوب يادم هست اولين بارى را که نشستن در تاکسى اش روزى ام
شد. دم دمه هاى رسيدن به مقصد، سر آستينم را محکم مى کردم
تا کرايه را حساب کنم که با آن دست هاى چروکيده و لرزان
پيش دستى ملامين نسبتا رنگ و رفته اى را مقابلم گرفت و با
مهربانى مبلغ را گفت. کمى طول کشيد تا بفهمم بايد کرايه را
جاى دست هايش بگذارم درون آن بشقاب. لبخند پررنگى دويد...
مسافر تاکسی آهسته روی شونه راننده زد
چون میخواست ازش یهسوال بپرسه…
راننده جیغ زد، کنترل ماشین رو از دست داد…
نزدیک بودکه بزنه به یه اتوبوس…از
جدول کنار خیابون رفت بالا…
نزدیک بود که چپکنه…اما کنار یه
مغازه توی پیاده رو متوقف شد…
برای چندین ثانیه هیچحرفی بین
راننده و مسافر رد و بدل نشد…
سکوت سنگینی حکم فرمابود تا این که
راننده رو به مسافر کرد و گفت: “هی مرد! دیگه هیچ
وقتاین کار رو تکرار نکن…
من رو تا سر حد مرگ ترسوندی!” مسافر