گفته ميشود : شبي مار بزرگي وارد دكان
نجاري ميشود براي پيدا كردن غذا... عادت نجار اين بود كه موقع رفتن بعضي از
وسايل كارش را روي ميز بگذارد
آن شب هم اره كارش روي ميز بود... همينطور كه مار گشتي ميزد بدنش به اره
گير میكند و كمي زخم ميشود... مار خيلي ناراحت ميشود و برای دفاع از
خود اره را گاز ميگيرد كه سبب خون ريزي دور دهانش
ميشود... او نميفهمد كه چه اتفاقي افتاده و از
اينكه اره دارد به او حمله ميكند و مرگش حتميست تصميم
ميگیرد براي آخرين بار ازخود دفاع كرده و هر چه شديدتر...