۱۸-۱۱-۱۳۹۲, ۰۳:۵۵ عصر
خاطرات کودکی زیباترند
یادگاران کهن ماناترند
درس های سال اول ساده بود
اب را بابا به سارا داده بود
درس پند اموز روباه و کلاغ
روبه مکار و دزد دشت و باغ
روز مهمانی کوکب خانم است
سفره پر از بوی نان گندم است
تا درون نیمکت جا میشدیم
ما پر از تصمیم کبری میشدیم
کیفمان چفتی به رنگ زرد داشت
دوشمان از حلقه هایش درد داشت
گرمی دستان ما از اه بود
برگ دفترها به رنگ کاه بود
همکلاسیهای درد و رنج و کار
بچههای جامههای وصلهدار
کاش هرگز زنگ تفریحی نبود
جمع بودن بود و تفریقی نبود
کاش میشد باز کوچک میشدیم
لا اقل یک روز کودک میشدیم
لا اقل یک روز کودک میشدیم
یاد آن آموزگار ساده پوش
یاد آن گچها که بودش روی دوش
ای معلم یاد و هم نامت به خیر
یاد درس آب و بابایت بخیر