۱۵-۳-۱۳۹۲, ۱۲:۱۷ صبح
بچه که بودیم ، دوست داشتیم بزرگ بشیم . دوست داشتیم مامان بشیم ، بابا بشیم. من که همیشه سنم و بیشتر از واقعی اش می گفتم . کیف می کردم که مثلا بزرگ شده .وقتی 10 سالم بود ازم می پرسیدن چند سالته می گفتم 13 سال . 13 ساله که شدم ازم می پرسیدن چند سالته می گفتم 15 سال …
چه قدر شاد بودیم . خاله بازی میکردیم . یکی مامان می شد ، یکی بابا ... کوچیک ترها بچه مون بودن . به عروسکامون غذا می دادیم . حمامشون می کردیم . کیف می کردیم وقتی الکی تو قابلمه کوچولو غذا درست می کردیم و تو کاسه بشقاب کوچولو غذا می خوردیم .
معلم بازی می کردیم . کیفش تو این بود که غلط بگیریم و نمره بدیم . مشق خط بزنیم و با خط کش دراز ادای معلم هامون و در بیاریم .
همه ی دنیامون بازی بود . گانیه . هفت سنگ ، یقول دوقول،
با یه پتو که زیراندازمون می شد و چند تا عروسک، خاله بازیمون شکل می گرفت .
عمو زنجیر باف ، دختره اینجا نشسته گریه می کنه ، گرگم و گله می برم ُ پسرا شیرن مثل شمشیرن ُ دخترا موشن مثل خرگوشن ...…
چه قدر با همینا خوش بودیم . . چه کیفی می کردیم . چه قدر بازی می کردیم . چه قدر ورج و وورجه … چه قدر هیچان … چه قدر بدو بدو ، بپر بپر. خلاصه دنیائی داشتیم.
افسوس نمی خورم . خدا رو شکر می کنم که یادآوری کوچکی هام انقدر برام لذت بخشه . یادش که می افتم کیف می کنم . شاد می شم .
خوبه که یه وقتائی یاد دوران کودکی مون بیفتیم . ناراحتی هاشو کنار بزاریم و شادی هاشو مرور کنیم . مطمئنم از ته قلب شاد می شیم .
چه قدر شاد بودیم . خاله بازی میکردیم . یکی مامان می شد ، یکی بابا ... کوچیک ترها بچه مون بودن . به عروسکامون غذا می دادیم . حمامشون می کردیم . کیف می کردیم وقتی الکی تو قابلمه کوچولو غذا درست می کردیم و تو کاسه بشقاب کوچولو غذا می خوردیم .
معلم بازی می کردیم . کیفش تو این بود که غلط بگیریم و نمره بدیم . مشق خط بزنیم و با خط کش دراز ادای معلم هامون و در بیاریم .
همه ی دنیامون بازی بود . گانیه . هفت سنگ ، یقول دوقول،
با یه پتو که زیراندازمون می شد و چند تا عروسک، خاله بازیمون شکل می گرفت .
عمو زنجیر باف ، دختره اینجا نشسته گریه می کنه ، گرگم و گله می برم ُ پسرا شیرن مثل شمشیرن ُ دخترا موشن مثل خرگوشن ...…
چه قدر با همینا خوش بودیم . . چه کیفی می کردیم . چه قدر بازی می کردیم . چه قدر ورج و وورجه … چه قدر هیچان … چه قدر بدو بدو ، بپر بپر. خلاصه دنیائی داشتیم.
افسوس نمی خورم . خدا رو شکر می کنم که یادآوری کوچکی هام انقدر برام لذت بخشه . یادش که می افتم کیف می کنم . شاد می شم .
خوبه که یه وقتائی یاد دوران کودکی مون بیفتیم . ناراحتی هاشو کنار بزاریم و شادی هاشو مرور کنیم . مطمئنم از ته قلب شاد می شیم .