آتش افروز ( Tash-afroozĀ )
روشن کننده آتش ، کنايه از فتنه گر، نام مرغي افسانه اي موسوم به ققنوس
آذر افروز ( Āzar-afrooz )
آتش افروز ، نام پسر مهرنوش و اسفنديار ، نام ققنوس پرنده افسانه اي
توضیحات :
ُقنوس (به زبان یونان باستان: Φοῖνιξ، به فارسی: ققنوس، به عربی: العنقاء و به انگلیسی: Phoenix) پرندهٔ مقدّس افسانهای است که در اساطیر ایران، اساطیر یونان، اساطیر مصر، و اساطیر چین از آن نام برده شده .[۱] دربارهٔ این موجود افسانهای گفته میشود که وی مرغی نادر و تنهاست و جفتی و زایشی ندارد. اما هزار سال یکبار، بر تودهای بزرگ از هیزم بال میگشاید و آواز میخواند و چون از آواز خویش به وجد و اشتیاق آمد، به منقار خویش آتشی میافروزد و با سوختن در آتش تخمی از وی پدید میآید که بلافاصله آتش میگیرد و میسوزد و از خاکستر آن ققنوسی دیگر متولد میشود. ققنوس در اغلب فرهنگها، نماد جاودانگی و عمر دگربار تلقی شدهاست (گردآوری : انجمن ناجی)امّا برخی فرهنگها ویژگیهای دیگر هم به او نسبت دادهاند. از جمله در مورد او گفته شده: اشک ققنوس زخم را درمان میکند[نیازمند منبع]، ققنوس صدای دل نشینی دارد، موسیقی از آوای او پدید آمدهاست و...
گرچه ققنوس در اساطیر ملل آسیایی همچون چین و ایران جایگاه ویژهای دارد، امّا برخی معتقدند که اسطورهٔ ققنوس از مصر باستان برخاسته، به یونان و روم رفته، و هم سو با باورهای مسیحیت شاخ و برگ بیشتری یافتهاست (گردآوری : انجمن ناجی)[۲]
علامه دهخدا در توصیف ققنوس نوشتهاست: گویند ققنوس هزارسال عمر کند و چون هزار سال بگذرد و عمرش به آخر آید هیزم بسیار جمع سازد و بر بالای آن نشیند و سرودن آغاز کند و مست گردد و بال بر هم زند چنانکه آتشی از بال او بجهد و در هیزم افتد و خود با هیزم بسوزد و از خاکسترش بیضه ای پدید آید و او را جفت نمیباشد و موسیقی را از آواز او دریافتهاند.
شعر زیر از شاعر بزرگ ایران، نیما یوشیج، که عنوان ققنوس دارد، بازگوکنندهٔ مناسبی از اسطورهٔ ققنوس است:
انجمن ناجی
قُقنوس، مرغ خوشخوان، آوازهٔ جهان،
آواره مانده از وزش بادهای سرد،
بر شاخ خیزران،
بنشستهاست فرد.
بر گرد او به هر سر شاخی پرندگان.
او نالههای گمشده ترکیب میکند،
از رشتههای پارهٔ صدها صدای دور،
در ابرهای مثل خطی تیره روی کوه،
دیوار یک بنای خیالی
میسازد.
از آن زمان که زردی خورشید روی موج
کمرنگ ماندهاست و به ساحل گرفته اوج
بانگ شغال، و مرد دهاتی
کرده ست روشن آتش پنهان خانه را
قرمز به چشم، شعلهٔ خردی
خط میکشد به زیر دو چشم درشت شب
وندر نقاط دور،
خلق اند در عبور ...
او، آن نوای نادره، پنهان چنان که هست،
از آن مکان که جای گزیده ست میپرد
در بین چیزها که گره خورده میشود
یا روشنی و تیرگی این شب دراز
میگذرد.
یک شعله را به پیش
مینگرد.
جایی که نه گیاه در آنجاست، نه دمی
ترکیده آفتاب سمج روی سنگهاش،
نه این زمین و زندگی اش چیز دلکش است
حس میکند که آرزوی مرغها چو او
تیره ست همچو دود. اگر چند امیدشان
چون خرمنی ز آتش
در چشم مینماید و صبح سپیدشان.
حس میکند که زندگی او چنان
مرغان دیگر ار بسر آید
در خواب و خورد
رنجی بود کز آن نتوانند نام برد.
آن مرغ نغزخوان،
در آن مکان ز آتش تجلیل یافته،
اکنون، به یک جهنم تبدیل یافته،
بسته ست دمبدم نظر و میدهد تکان
چشمان تیزبین.
وز روی تپه،
ناگاه، چون بجای پر و بال میزند
بانگی برآرد از ته دل سوزناک و تلخ،
که معنیش نداند هر مرغ رهگذر.
آنگه ز رنجهای درونیش مست،
خود را به روی هیبت آتش میافکند.
باد شدید میدمد و سوخته ست مرغ!
خاکستر تنش را اندوخته ست مرغ!
پس جوجه هاش از دل خاکسترش به در.
در این شعر نیما، خیزران یا نی کنایه ایست از قلم، و فرد نشستن بر سر آن توصیفی است که نیمایوشیج از یکه و تنها بودن خویش در شعر نو، در سپیده دم ابداع این نوع شعر میکند. لطافت این شعر نیما که در بهمن ۱۳۱۶ سروده شدهاست، در این شعر آن است که وی با توجه به ناآشنا بودن شعر نو برای بسیاری از افراد خاص و عام و ضمن یادآوری تنهایی خود در این مسیر، ضمن اشاره به ققنوس به سوختن خویش در رنج درون اشاره میکند، تنها بدین امید که پویندگان راهش در آینده، ققنوس وار سر بر آورند و به کار او در زمینهٔ شعر نو، حیاتی جاوید بخشند. اتفاقی که امروز با گسترش فوق العادهٔ شعر نو بوضوح شاهد آن هستیم.
در نمونهای دیگر از اشاره به ققنوس در شعر پارسی، میتوان به سرودهٔ دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی اشاره کرد:
در آنجای که آن ققنوس آتش میزند خود را
پس از آنجا کجا ققنوس بال افشان کند در آتشی دیگر
خوشا مرگی دگر
با آرزوی زایشی دیگر
احمد شاملو، شاعر مشهور و نوپرداز معاصر نیز، دفتر شعری با عنوان ققنوس در باران دارد که در حوالی سالهای ۴۵-۱۳۴۴ به چاپ رسیدهاست، هرچند که شعری با این عنوان در آن دفتر نیست و در چاپهای موجود نیز مقدمهای بر دفتر که تسمیه آن را توجیه کند وجود ندارد.همچمین محمود دولت آبادی، نویسندهٔ برجستهٔ معاصر، نمایشنامهای به نام ققنوس دارد.[۱۱] سید علی صالحی نیز، مجموعه شعرهای سیدعمادالدین نسیمی را تحت عنوان ققنوس در شب خاکستر به چاپ رسانیدهاست
سلام زکان!
سلام آی جغلان!
سلام خاخور ققنوس!
تی حال خوبه ؟ تی احوال خوبه ؟
گونم که من یعنی "آقای اندیشه" اهل (ناجی کیاده) ایسم.
اگه تی گذر به می انجمن (فرهنگ و هنر) بَکتِه ، می مطالبَ بوخون.
خنده کنی ؟؟؟
فکر کردی الکی گپ زنم ؟.....آها بشو بوخون بعد می رَا مسخره کن.
.
.
راستی ..تی گیلکی حالی بو ؟؟؟؟؟؟ آفرین یه تا بیست گنده ته هَدَم.
.
.وااااااااای !! خاک می سر!!........ خوتکا فسنجان بُستِ