شب تاریک و بیم مـوج و گردابی چنین هایل
کـجا داننــد حــال ما سبــکباران ســـاحل ها
*
همه کارم ز خودکامی به بدنامی کشید آخر
نهان کی ماند آن رازی کزو سازند محفل ها
*
======================
راه عشق آسان نیست . فراز و نشیب دارد . دریای مواج و طوفانی عشق ، مخصوص شجاعانی است که دل به مهر محبوب بسته اند .
عشق واقعی گمگشته همه دلهای بیدار است که در هر مجلس و محفلی نشان از محبوب می جویند . باید دل به دریا زد تا به محبوب رسید .
عشق و ترس دو مفهوم جدا از هم هستند . او را که هوای معشوق در سر است هوای دگر نخواهد بود و شاید اصلا سری در بدن نخواهد بود .
ز عشــق ناتمــام ما جمــــال یـار مســـتغنی است
به آب و رنگ و خال و خــط چه حاجــت روی زیبـا را
*
من از آن حسن روزافزون که یوسف داشت دانستم
که عشـــق از پـــرده عصـــمت بـرون آرد زلیــــخا را
*
خلـــــوت گزیـــده را به تماشـــا چه حاجــــت است
چون کوی دوست هست به صحرا چه حاجت است
*
جـــانا به حاجتــــــی که تو را هســـــت با خــــــدا
کآخــــر دمی بپــــرس که ما را چه حــــاجت است
*