همیشه رفتن ها ازت توست ، ماندن ها از من ، نه رفتم نه پرسیدم ، بلکه موندم ! مثل یک سنگ کوچک خرد شده ، میون رفتو آمد گاری های کشاورزان ، خرد تر شدم .
حرف من ، حرف من بودن نبود ، حرف خوب بودن تو در فردا ها بود ، خوب من حرف من عاشقی بودنها با تو بود ...خندیدم تا تو بخندی گفتم تا تو بدونی ، من نگاهت را ، لحظه ی دیدنت را قاب کردم ... نردبان نیاز نیست با نگاهی غلبه کن بر من ...عصیان شدم بی جان شدم خوردم از دویدن های پر شور و شعفت ...بادبادک ها را در آسمان خیال تو رها کردم ... ماندم و در بیتوته ی عشق خود نامت را حجی کردم ... ز ن د گ ی ی ع ن ی _ _ _ _ .
دیدم ! فهمیدم! تو به خیالت سیب را از باغچه ی همسایه ما دزدیدی ! سهراب گفت ! . . .
تو بزرگ شدی و من هنوز در پستوی خانه بادبادک را به رویای تو هوا می کنم...
اون ابر مال من ...
اون ستاره مال تو ...
خورشید سوار بادبادک سفید من ...
ماه سوار بادبادک سبز تو ...
اون کبوترا سوار بادبادک من ...
اون پرنده های مهاجر سوار بادبادک تو...
خوب ، اون اون اون ، ابر من داره بارون میباره ازش بیا ، پس رنگین کمونش مال تو
چی گفتی ؟ . . .
باشه بیا ، بیا بادبادک من برای تو ...