در این شبهای دلتنگی، که غم با من هم آغوشه
به جز اندوه و تنهایی
کسی با من نمی جوشه،
کسی حالم نمی پرسه، کسی دردم نمی دونه
نه همدرد و هم آوایی با من یک دل نمی خونه،
از این سرگشتی بیزارم و بیزار
ولی راه فراری نیست از این دیوار،
برای این لب تشنه، دریغا قطره آبی کو...
برای خسته چشم من، دریغا جای خوابی کو...
در این سرداب ظلمت، نور راهی کو...
در این اندوه غربت، سرپناهی کو...
کسی حالم نمی پرسه، کسی دردم نمی دونه
نه همدرد و هم آوایی با من یک دل نمی خونه،
از این سرگشتی بیزارم و بیزار
ولی راه فراری نیست از این دیوار،
شبا پر درد و من از غصه ها دلسرد
کجا پیدا کنم دلسوخته ای هم دم
اسیر سختیا و وهم و اندوهم، سر و پا دردم و سنگین تر از کوهم
کسی حالم نمی پرسه، کسی دردم نمی دونه
نه همدرد و هم آوایی با من یک دل نمی خونه،
از این سرگشتی بیزارم و بیزار
ولی راه فراری نیست از این دیوار،
کسی حالم نمی پرسه، کسی دردم نمی دونه
نه همدرد و هم آوایی با من یک دل نمی خونه.....