آقای دکتر مهدی حائری یزدی ( رحمت الله علیه ) استاد مسلم فلسفه بوده و براستی در زمزه ی رویدادهای نادر در حوزه علمیه ( که اصولا تمام همت خود را صرف فقه نموده و نسبت به سایر ابعاد اسلامی که اهمیت آنها کمتر از فقه نیست ، توجه کافی نمی نماید ) محسوب می گردد. ایشان در فلسفه اسلامی تضلع داشته و فلسفه غربی را در یکی از بهترین دانشگاهها آموخته و به مرتبه اجتهاد رسیده اند . مصاحبه ایشان را در خصوص معنای فلسفه و چرایی آن می خوانید :
گفتنی است که آقای دکتر حائری یزدی در ضمن سخن به مناسبت از بعضی آثار چاپ نشده خود نیز ذکری کرده اند که ما امید واریم آن آثار نیز از سوی خانواده محترم ایشان چاپ شود و اهل دانش و معرفت از آن بهره مند گردند . سئوال: اگر ممکن است بفرمایید چرا فلسفه خوانده اید، جای فلسفه کجاست و چرا باید فلسفه خواند؟ دکتر حائری یزدی: حقیقت قضیه این است که در ابتدای بلوغ یا پیش از بلوغ، وظیفه هر مسلمانی است که درباره اصول عقاید خود کنکاش کند؛ اصول عقاید را از راه دلیل بپذیرد، نه از راه تحکم و دین و ایمان؛ زیرا اینها بعد از آگاهی استدلالی می آیند. اول باید انسان تحقیق کند که حق با کیست و چه دینی اَحقّ است که اختیار کند.
اصول دین را همه همیشه باید از طریق عقل بپذیرند؛ بعد نوبت به فروع دین می رسد، آنجا جای حکم است (گردآوری : انجمن ناجی)
در حکم جای تردید نیست که چرا این حکم این طور است؟ حکم را باید انجام داد، تنها به دلیل آنکه حکم است،، فروع همه احکام است (گردآوری : انجمن ناجی) در فروع جای بگو مگو نیست. مثل اینکه در چهار راه وقتی چراغ قرمز بود باید بایستید و نمی پرسید که حالا که مانعی نیست چرا باید ایستاد. علاوه بر این، فلسفه پی جویی از حقیقت و جهان هستی است و این خود فصل ممیّز انسان از سایر حیوانات است و این پرسش که چرا فلسفه می خوانید، بالاخره به این پرسش بازگشت می کند که چرا در شناخت خویشتن کاوش می کنید. سئوال: می فرمایید فلسفه ما را در فهم اصول کمک می کند؟
دکتر حائری یزدی: بله، در فهم اصول و امور دیگر؛ بنده به همین دلیل وارد تحقیق شدم. در اصول عقاید، یعنی خداشناسی، عدل، نبوت، امامت و معاد، هزاران نوع سوال مطرح می شود. چگونه می توان از عهده آنها بدون قدرت فلسفه برآمد؟ مگر اینکه انسان کورکورانه به دین متوسل شود. ولی این دین کوران خواهد بود و یک دین حقیقی و پایدار نخواهد بود. در یک محیط می آید و در محیط دیگری به کلی معدوم می شود. سئوال: ابوی بزرگوارتان دخالتی نداشتند؟
دکتر حائری یزدی: نه، هیچ دخالتی نداشتند. من با این سوالات مواجه بودم. نمی دانستم اصلاً مسلمان هستم یا مسلمان نیستم. به فرض که هیچ کس هم در دنیا از من بازخواست نکند ولی بالاخره من خدا را چگونه بشناسم، عدالت خدا را چگونه بشناسم، از چه راهی؟ دیدم که مراجعه به کتب اهل تفکر در اعتقادات، یعنی کتب کلامی که از اصول اعتقاد بحث می کنند، لازم است (گردآوری : انجمن ناجی) سئوال: پس از ابتدای جوانی شروع کردید؟
دکتر حائری یزدی: بله، به همین دلیل طبیعی و به دلیل گرایش ذاتی به فلسفه که گفته شد به معنی حقیقت یابی است و حقیقت یابی فصل ممیز انسان از سایر حیوانات است (گردآوری : انجمن ناجی) سئوال: پس فقه و اصول را موازی با فلسفه خوانده اید؟
دکتر حائری یزدی: بله ، فقه و اصول مسلم بود که باید بخوانم، البته بعد از خواندن تعلیمات عمومی. از اصول هم که فن تفکر آزادی است، خیلی خوشم می آمد. نوشته های اصولیم بر نوشته های فلسفی فزونی دارد. باری اول در خط کلام افتادم؛ مقداری که کلام خواندم، دیدم حرفهای اینها عمدتاً جدلی است تا برهانی. استادی که کلام به من درس می داد همیشه به چیزهای مسلم در میان عامه مردم احاطه می کرد.
خلاصه باید با تسلیم به اصول عقاید، کلام خواند. من اینطور دریافت کردم . حتی به عقیده اینجانب نام کلام هم از کلمات جدلی گرفته شده و مقصود این بوده که معاندین را به هر نحو که شده ساکت کنند و اصلاً نظری به اثبات واقعیات نداشته باشند. ولی برای من این نقض غرض بود. سوالاتم در اصول عقاید و در اصول موضوعه علم کلام بود، نه اینکه پس از پذیرش اصول عقاید ببینم که اشعری یا معتزلی چه می گوید. از این جهت شروع کردم به فلسفه که در حقیقت علمی آزاد است (گردآوری : انجمن ناجی) یعنی هیچ پیش فرضی ندارد و هیچ اصل موضوعی جز مفهوم کلی وجود ندارد؛ آن هم چون بدیهی التصوّر است و اکتساب لازم نیست. مفهوم وجود در هر زبانی بدیهی التصوّر است و احتیاجی به تعلیم و تعلّم و کنکاش ندارد. شاید به همین علت است که از اول فلسفه را علم مادر گفته اند. سئوال: بحث محققانه ای درباره عوارض ذاتی کرده اید. آیا عوارض ذاتی وجود هم همین طور است؟
دکتر حائری یزدی: از جمله عوارض ذاتی وجود ماهیت است اما عرض در اصطلاح ایساغوجی نه عرض در باب برهان و نه عرض در باب جواهر و اعراض. این بحث که فرمودید، در مورد مطلق عوارض ذاتیه موضوع هر علمی از علوم است که بحث کرده ام نه خصوص عوارض ذاتیه وجود(اجزاء ثلاثه علوم). در کتاب کاوشهای عقل نظری که نوشته ام، می خواستم معنی عوارض ذاتیه موضوع هر علمی از علوم را بگویم تا مغالطات بسیاری که برای دانشمندان از این رهگذر پیدا شده بر طرف گردد .
بله ، بعد ازنگاهی به علم کلام رشته فلسفه را آغاز کردم، درحدود سن شانزده سالگی، که همزمان با خواندن سطوح فقه و اصول بوده، با همان توان و جدیت فلسفه را می خواندم. ابتدا از الکبری که منطق در جامع المقدمات است، شروع کردم و آن را بسیار خوب و با دقت خواندم . بعد هدایه اثیریه را پیش مرحوم آقای سیّد احمد خوانساری در آن زمان هنوز قم بودند. بعد منظومه را شروع کردم، چون آن وقت این چیزها در حوزه رسماً تعلیم و تعلّمش رایج نبود. آقای خمینی (امام خمینی (ره)) خصوصاً و اختصاصاً در منزل خودشان به من درس می دادند و گاهی هم مدرسه دارالشفاء؛ بنده یک دوره کامل منظومه تنها پیش ایشان خواندم، (چند روزی آقای لطف ا... صافی به درس آقای خمینی(امام خمینی (ره)) به استثنای فلکیات را ایشان گفتند که اباطیل است و فلکیات جدید با اینها قابل مقایسه نیست و تدریس نکردند .
تابستان همان سال مشهد رفتم و نزد آقای شیخ سیف ا... ایسی به مدت شش ماه فلکیات را خواندم .
بدین ترتیب، منظومه را خوب و کامل خواندم. در این خلال منطق منظومه را هم در حوزه علمیه قم درس می دادم و اصولاً از اشتغال به منطق بسیار لذت می بردم. شمسیه را چند بار درس دادم، خیلی هم جمع می شدند. آن وقت هفده، هجده سال داشتم و درس منطق من خیلی شهرت پیدا کرده بود. حاشیه ملاّ عبدا... را درس می دادم. بسیاری از معرفان امروزی نزد اینجانب منطق یا شرح منظومه را می خواندند. آقای خمینی ((امام خمینی (ره)) می گفتند اسفار را نخوانده اند، اما آن را با حاج میرزا خلیل کمره ای مباحثه کرده اند و لذا به نظر من، درس اسفار ایشان خیلی سنتی نبودتا بتوان گفت سلسله سند ایشان در تعلیم افسار به صدرالمتالهین مولف افسار می رسد.هر چه بود حدّت وجودت فهم خود ایشان بود که می توانست از عهده تدریس افسار برآید، زیرا این خصوصیت افسار است که سطح آن بسیار شیوا و روان است و ژرفای فوق العاده پیچیده و پیل افکن دارد . شاهد راستین آن حواشی بعضی مُحشّین اسفار است که نکات مخدوش و غیر وارد به متن کتال بسیار دارد. ایشان (امام خمینی (ره)) علاقه ای به فلاسفه مشاء ومنطق نداشت. درس اسفار ایشان بیشتر جاذبه عرفان داشت. عرفان هم پیش آقای شاه آبادی به خوبی خوانده بودند و دائماً هم مشغول مطالعه کتب ابن عربی و غیره بودند. لذا به اسفار هم از نظر ابن عربی نگاه می کردند، نه از نظر ابن سینا و فارابی. به کلمات ابن سینا و فارابی که می رسیدند به کلی ناراحت می شدند و با توان سرشار عرفان از تنگناهای فلسفه خارج می شدند. روزی که من ایرادی اظهار کردم ، ایشان در جواب گفتند: «شما باید از اینگونه سخنان ابن سینا استبرا شوید».
باری، بعد از تمام شدن منظومه با دو سه نفر از رفقا، مثل آقای شیخ محمد فکور که یزدی احمد آبادی بود و بسیار فاضل، پیش آقای خمینی (امام خمینی(ره)) اسفار را شروع کردیم. ده سال طول کشید که اسفار را خواندیم. در این دوره آقای سیدرضا صدر و آقای شیخ عبدالجواد سه دهی اصفهانی حضور داشتند.
همزمان با افسار، شرح اشارات را از اول منطقیات تا آخر الهیات بنده تنها پیش آقای خوانساری خواندم، صبحها بعد از نماز صبح.آقای خوانساری بیانش خوب نبود ولی فکرش خیلی عمیق بود. کسی در حوزه علمیه به عمق تفکرات ایشان در ریاضیات و فلسفه مشّا و منطق نبود و بر عکس آقای خمینی((امام خمینی(ره))، آقای خوانساری هیچ علاقه ای به عرفان نشان نمی داد و از فلسفه ملاصدرا چندان طرفی نمی بست. سئوال: می شود کسی اصولی بزرگ باشد و مخالف فلسفه باشد؟
دکتر حائری یزدی: خیلی ها اینطور بودند. آقا ضیاءالدین عراقی هم این طور بود. حتی بعضی از مراجع فتوا می دهند که فلسفه نخوانید چون ضلالت و گمراهی می آورد. و شاید مقصودشان از این تحریم، تحریم ارشادی بوده است نه تحریم مولوی؛ و به نظر اینجانب، اگر این چنین بوده حق با ایشان است (گردآوری : انجمن ناجی) زیرا فلسفه یک موضوع سهل و ممتنعی است، الفاظ جالب و جاذبی دارد اما فهم درست و صحیح آن برای افراد معمولی تقریباً محال است (گردآوری : انجمن ناجی) حتی ادیان باطله فلسفه نامعقول را آبشخور خود قرار داده اند. جالب این است که ابن سینا هم در آخر کتاب اشارات این توصیه یا وصیت را به آیندگان خود می کند و می گوید: ازتعلم فلسفه به افرادی که از فهم آتش زا محرومند، و چند گروه دیگر که نام می برد، پرهیز کنید. درس شرح اشارات آقای خوانساری دو سال طول کشید. ایشان به خصوص در ریاضیات متخصص بودند. تحریر اقلیدس و شرح اشارات را نیز از اول تا آخر پیش ایشان خواندم که دو سال طول کشید. این درسها خصوصی بود و جز من کسی نبود. تمام روزها درس بود، حتی روزهای جمعه. خودش به این درس خیلی علاقه داشت. تنها روزهای عاشورا را تعطیل می کرد. چون بنده هم از شرح اشارات خیلی خوشم می آمد، پس از تمام شدن درس این کتاب را سه مرتبه خودم با تفکر عمیق از اول تا آخر خواندم. در اثر همین خواندن دردسری پیدا کردم.
تابستانهای گرم قم، صبح بعد از نماز از پشت بام پایین می آمدم و به زیر زمین می رفتم و عصرها نزدیک غروب برای نماز ظهر و عصر که قضا نشود، از سرداب بیرون می آمدم. بعد از نماز شام مختصری شام می خوردم و باز به پشت بام می رفتم و مطالعه شرح اشارات را ادامه می دادم. وقتی آن تابستان تمام شد، تمام دنیا در نظر من می چرخید. روزنامه اطلاعات را در دستم می گرفتم، حتی خطوط درشت آنرا نمی توانستم بخوانم.
بعد مقداری مسافرت و تفریح کردم و هنگامی که بهتر شدم به قم برگشتم. در این هنگام، مرحوم آقای میرزا مهدی آشتیانی که از فلاسفه مشهور زمان خود بودند، به شهر قم نزول اجلال کردند و درس پرجمعیتی از اسفار در مدرسه فیضیه برپا کردند. آقای خمینی ((امام خمینی(ره)) به بنده توصیه کردند که در درس اسفار آقای میرزای آشتیانی شرکت کنم، اما بنده از روی غرور نپذیرفتم و گفتم دیگر هیچ نیازی به خواندن اسفار ندارم. زیرا تقریباً یک بار همه اسفار را خوانده و یک بار هم با مرحوم فکور یزدی بحث کرده ایم. اما چون کتاب شفا ابن سینا را نخوانده بودم، به اتفاق دوست عزیز آقای سید عزّالدّین زنجانی، امام جمعه زنجان، به منزل آقای آشتیانی رفتم و از اول الهیات کتاب شفا در نزد آقای میرزا مهدی آشتیانی شروع کردیم، ولی اندک زمانی نپایید که استاد از قم به تهران مراجعت کردند. بنده چون تصمیم داشتم الهیات شفا را تا آخر بخوانم، به دنبال ایشان به تهران رفتم و در مدرسه سپهسالار قدیم پشت مدرسه مروی که مقّر درس استاد بود، اقامت گزیدم و صبح و عصر به منزل ایشان در خیابان علایی می رفتم تا تمام الهیات شفا را نزد ایشان خواندم و سپس به قم مراجعت کردم. اینها همه قبل از رفتن به تهران برای اقامت و قبل از آمدن آقای بروجردی به قم بود.
در آن زمان، درس خارج فقه و اصول را پیش آقای حجت کوه کمره ای می خواندم، که خیلی منظم و شیرین درس می دادند. باور کنید من در تمام عمر کسی را بدین شیرین سخنی ندیده ام که درس بگوید. دو دوره کامل اصول را از آقای حجت کوه کمره ای نوشته ام. یک دوره کوتاهی هم در همان زمان به درس مرحوم حاج سید محمد تقی خوانساری که در اصول متبحّر بود، حاضر می شدم. ایشان خیلی بحث (به قول امروزیها دیالکتیکی) می کردند و بنده از متد بجث ایشان استفاده سرشاری برمی گرفتم. بعد آقای بروجردی به قم تشریف آوردند، درس اصول را پیش ایشان رفتم .از اول تا آخر اصول هر چه گفتند نوشتم، حتی یک جمله هم از گفته های ایشان از قلم تقریر اینجانب نیفتاده است (گردآوری : انجمن ناجی) بهترین درسهای خارج اصول است (گردآوری : انجمن ناجی)
آقای خمینی ((امام خمینی(ره)) هم چند بار آنرا از بنده گرفتند و مقداری از آن استنساخ کردند. در آن اوقات بنده این درس را روزانه یادداشت می کردم . همه را به عربی نوشتم. یک وقت دانشگاه تهران، خیلی زمان پیش، پیشنهاد داد که من آن را به فارسی بنویسم تا دانشگاه آن را به چاپ برساند و حق التالیف خوبی هم معین کرده بودند.
گفتند که در دانشگاه قانونی است که اساتید دانشگاه باید فارسی بنویسند. من گفتم که اگر اصول را به فارسی بنویسم، اصلاً معنایش از بین می رود. صرف نظر کردم. این نوشته ها هم حاضر است خیلی مبوّب و قشنگ هم نوشته ام. بعد هم خیلی ها آمده اند که آنرا چاپ کنند، اما من وقت نداشتم که با یک نظر مجددی اقدام به چاپ نمایم؛ اما همه نزدیک به چاپ است (گردآوری : انجمن ناجی) حتی بعضی از اجزای آن کاملاً برای چاپ آماده است (گردآوری : انجمن ناجی) بعضی از اجزای دیگر هم نزدیک به آمادگی است (گردآوری : انجمن ناجی) سئوال: آقای بروجردی مقام بزرگی در علم اصول داشتند؟
دکتر حائری یزدی: بله، در علم اصول و فقه و در فلسفه . ایشان خودشان گفتند: من بیشتر اسفار را پیش جهانگیر خان قشقایی خوانده ام و شوراق را پیش آقای آخوند کاشی؛ یعنی دو تن از فلاسفه بنام آن وقت
به عقیده اینجانب نام کلام هم از کلمات جدلی گرفته شده و مقصود این بوده که معاندین را به هر نحو که شده ساکت کنند و اصلاً نظری به اثبات واقعیات نداشته باشند.
اصفهان. ولی فلسفه را در مسائل اصول و فقه هیچ سرایت نمی دادند. عقیده من آن است که فلسفه ایشان از آقای شیخ محمد حسین اصفهانی (کمپانی) خیلی بهتر بود، برای اینکه او فلسفه را تنهایی آموخته بود نه پیش استاد. آقای بروجردی عمیقاً به مسائل فلسفه نگاه می کرد. آقای اصفهانی فلسفه را زیاد دخالت داده است، تا جایی که صورت مسائل اصول را به صورت مسائل فلسفی تغییر می دهد. والحق این کار در نوع خود بی نظیر و نوآوری حساب می شود. ولی آقای بروجردی با آن عمق و تضلعی که داشتند، هیچ مداخله نمی دادند، چون معتقد بودند که خرج اینها دوجاست (گردآوری : انجمن ناجی) باری، بعد از اینکه اصول آقای بروجردی تمام شد، من خودم را از آنها که فقه و اصول می گفتند، بی نیاز دیدم. به نجف رفتم که از آنجا استفاده کنم. ابتدا گفتم که بنده از اتوبیوگرافی خوشم نمی آید چون باعث خودپسندی می شود را داده است (گردآوری : انجمن ناجی) خودش را با ابن سینا مقایسه می کند. می گوید: شخصی را می شناسم چنین و چنان. آخرش می گوید«فَامّا بنعمه ربِّکَ فحُدث »، یعنی از باب اطاعت امر الهی است که این توصیفات را درباره خودش می گوید. در نجف این قضیه واقعاً برای من پیش آمد. پای درس آقای حکیم . دیگران رفتم. خودم را (البته در قدرت اجتهاد نه در استحضار به فروع و احکام) برتر یافتم. در فقه و اصول به خصوص در مبادی عقلیه چنان بر آقای خویی چیره شدم که بعد دیدم فایده ندارد آنجا بمانم. شاید مریض می شدم پس به تهران باز گشتم.
مقدمتاً باید عرض کنم . قبل از مرگ پدرم، چهارده ساله بودم که پدرم فوت کردند. در حیاط اندرون راه می رفتم، عصری بود. ایشان روی تخت تکیه داده بودند. گفتند: مهدی بیا اینجا چیزی به تو بگویم . رفتم جلو و گفتند: من دعا کرده ام که تو از این پول وجوه استفاده نکنی، چون دنبال شاهی های آن هزارها چشم گرسنه است و این زندگی چیزی نیست که بدان ارزیده باشد. گفتم: خدا کند دعای شما مستجاب شود. به تهران آمدم .
از دانشکده الهیات آقای فروزانفر به منزل اینجانب در خیابان هدایت آمدند. گفتند: می خواهیم از شما دعوت کنیم که در دوره ی دکترای دانشکده الهیات درس بگویید. از آقای شیخ محمد تقی آملی هم دعوت کرده ایم و ایشان قبول کرده اند، شما هم قبول کنید.چون ایشان قبول کرده بود ، من هم پذیرفتم. بعد معلوم شد که ایشان قبول کرده اند درس بدهند، ولی در خانه شان نه در دانشکده. من به دانشکده الهیات آمدم و در دوره دکترا شرح اصول کافی صدرالمتالهین را درس دادم. از این تاریخ به بعد وضع بنده را می دانید که چه شکلی بود.
بعد ازچند سال، سال 1332 یا 33 آقای بروجردی من را خواستند و گفتند که از آمریکا از من خواسته اند که یک نماینده فوق العاده به آمریکا بفرستم. قبل از ورود من به دانشگاه در زمان مرحوم دکتر مصدق در مسئله مدارس که بعضی جاها مختلط شده بود، بعضی به آقای بروجردی اعتراض کرده بودند که دولت این کار را کرده و آقای بروجردی هم عصبانی شده بود. بین آقای دکتر مصدق و آقای بروجردی این گونه تفاهم شده بود که ایشان نماینده ای معرفی کنند که برنامه های مدارس زیر نظر این شخص باشد و آقای بروجردی هم من را معرفی کردند. آقای دکتر مصدق هم در حکمشان نوشته اند که به عنوان مجتهد جامع الشرایط شما را به عضویت در شورای عالی فرهنگ منصوب می کنیم. وقتی به آمریکا رفتم همین عنوان نیز در حکم آقای بروجردی نوشته شده بود. در آن شورا که بنده معرفی شدم، دکتر سیاسی، دکترمهدی آذر، وزیر فرهنگ، دکتر معین، دکتر غلامحسین صدیقی ، دکتر سحابی و دکتر غلامحسین مصاحب و آن ریاضیدان مشهور رشتی که گویا اسمش آذرنوش بود، نیز حضور داشتند. علاوه بر اجازه اجتهاد مطلقی که اولین کسی بودم که خود آقای بروجردی دادند، همین اجازه مجتهد بعدها معادل درجه دکترا شناخته شده و به دانشیاری و سپس استادی دانشگاه ارتقاء یافتم. آقای بروجردی آدم بسیار سخاوتمندی بودند. مرتب به من می نوشتند آنجا با کمال رفاه و حشمت زندگی کن. حتی اگر کادیلاک و راننده خواسته باشی، استفاده کن و بودجه آن را متکفل می شدند. بنده نصیحت پدرم یادم بود و نمی خواستم دوباره به حوزه مالی روحانیت بازگشت کنم. به ایشان گفتم: آقا من تازه خودم را از حوزه و مسائل مالی روحانیت دور کرده ام. گفتند: من شما را استخدام شخصی می کنم. ماهی 400 دلار برای مخارج شخصی من می پرداختند و برای امور اسلامی و کارهای آنجا چک سفید می دادند. سئوال: چه شد که در آنجا به مطالعه فلسفه غرب پرداختید؟
دکتر حائری یزدی: یادم هست زمانی که به آمریکارفتم، کندی سناتور بود. بعضی روزهای یکشنبه با ژاکلین و بچه ای می آمدند و می رفتند در کلیسایی که در دانشگاه جورج تن در واشنگتن بود، عبادت می کردند.
من یکشنبه ای رفتم تا بالعیان ببینم وضع تبلیغات آنها چگونه است، نه در جمعیت رسمی بلکه برای تماشا.
در آنجا فهمیدم که اصلاً مسئله تبلیغات اسلامی و دفاع از مذهب در آمریکا مفهوم دیگری دارد؛ غیر از مفهومی که در شرق رایج است (گردآوری : انجمن ناجی) یعنی آنها از راه تحقیق وارد مسائل می شوند، نه از راه تبلیغ. مساجدی هم که در آنجا ساخته شده و می شود، فقط برای گروه قلیلی که از کشورهای اسلامی برای کسب و کار و حوایج روزمره می آمده اند، ساخته می شود. هر چه مبلغان بگویند، حتی مبلغان مسیحی از سنخ ریتریک (خطابه و لفّاظی) است و از سنخ تحقیق و برهان و دانش اندوزی (Underestanding)و تجربیات علمی (Observation) و امثال ذلک حتی یادم می آید که روزی در پارکی یک کشیش تبلیغ می کرد و تنها مستمعش من بودم، پسری آمد و یک پنی برایش به مسخره انداخت.
لذا ما باید از طریق تفکر غربی او ببینیم که آنها چه می گویند تا تفاهم برقرار شود. اگر نفهمیم چه می گویند اصلاً وجود ما اینجا مهمل است (گردآوری : انجمن ناجی) لذا به دانشگاه جرج تن رفتم و از ابتدای لیسانس فلسفه غرب شروع به خواندن کردم؛ بدون اینکه کوچکترین اسمی از فلسفه اسلامی ببرم. دوره لیسانس را من در آن دانشگاه نیمه تمام کردم .در این هنگام، آقای بروجردی فوت کرد. بعد آمدم ایران دوباره از طریق بورس تحصیلی (Scholarship) و دعوت دانشگاه هاروارد و نه از طریق روحانیت، به عنوان استاد میهمان استخدام شدم. از این مدرسه پول می گرفتیم، و به مدرسه ای دیگر برای تکمیل دوره لیسانس خود پول می دادم. دو سال در آنجا بودم و لیسانس فلسفه غرب را تمام کردم و بعد برای فوق لیسانس به دانشگاه میشیگان در شهرک اناربر (Annarbor) رفتم . پیش آقای ویلیام فرانکنا (William Frankna) که از فلاسفه معروف است و دیگر استادان فلسفه تحلیلی (آنالیتیک) درس می خواندم. فرهنگ وِبستر ، کلمات فرانکتا را به عنوان شاهد مثال استعمال صحیح آورده است مرد بسیار خوب و فرهیخته ای بود. فلسفه آنالیتیک را انتخاب کرده بودم.
فلسفه آنالیتیک، معجونی از تفکر تجربی انگلیس و پراگماتیسم آمریکایی، به علاوه منطق ریاضی است (گردآوری : انجمن ناجی)
در دانگشاه میشیگان دو سال فوق لیسانس خواندم. بعد برای دکترا به تورنتو در کنادا رفتم، چون شنیده بودم که تورنتو مدرسه فلسفه گسترده ای دارد و همین طور هم بود. مدرسه جامعی داشت. در دپارتمان فلسفه تقریباً شصت نفر پروفسور بنام داشتند. در هر رشته چند متخصص داشتند. ولی آنجا هم بیشتر بر آنالوتیک (انگلیس و آمریکایی) تاکید داشتند، نه بر فلسفه های اروپایی و کنتینتال(Continental) آن هنگام هیچ گونه توجیه و اعتباری برای فلسفه اروپایی قائل نبودند و فقط اهتمامشان به فلسفه آنالیتیک بود. البته الان وضع کمی تغییر کرده است (گردآوری : انجمن ناجی) آن وقت خیلی متعصب بودند. هر کس مقاله ای را کمی به روش فلسفه اروپایی می نوشت، ردش می کردند. می گفتند اینها بافندگی و مزخرف است (گردآوری : انجمن ناجی)
به هر حال نه سال تمام دکترا را در آنجا گذراندم. در آنجا درس هم می دادم. اساتید که به سبتیکال(1) (sabbatical)می رفتند، درسشان را به من می دادند. نوعاً فلسفه علم یا فلسفه اخلاق بود که می گفتم.
این غیر از درس فلسفه اسلامی بود که در مدرسه پونتیفیکال (Pontifical Institute) که بزرگترین مدرسه کاتولیک بود به عنوان استاد میهمان استخدام شدم. باری، در آن زمان مباحثی که در دیپارت منتهای فلسفه مورد بحث بود مسائلی از قبیل ریشه های اعتبار و مقبولیت علوم تجربی و بی نیازی از مابعدالطبیعه و مسائل اخلاقی و اینکه مفاهیم اخلاقی و گزاره های ارزشی چه ریشه ای دارد و از چه منابع تجربی به دست می آید یا ممکن نیست آنها را از طریق تجربه به دست آورد و همچنین بحثهای سمنتیک مطالبی بود که در این رشته و روش فلسفی مورد بحث قرار می گرفت . بحثهای علت و معلول و هستی و چیستی و کلیّت و جزئّیت و معیارهای صدق و کذب قضایا مسائلی بود که با روش آنالیتیک مورد بررسی قرار می گرفت. سئوال: آیا نمی دانستند که شما فلسفه ی اسلامی می دانید؟
دکتر حائری یزدی: در پرونده دانشجویی من منعکس بود، ولی من چیزی از این بابت اظهار نمی کردم. اگر هم اظهار می کردم قطعاً مرا هم رد می کردند. چون فلسفه اسلامی از زمان رنسانس تا هم اکنون در آنجا به نام فلسفه شناخته نشده، اگر هم در زمانهای قرون وسطی در کتابهای معروف سنت توماس مکرراً نامهای ابن سینا، ابن رشد، فارابی و غیره دیده می شود و تفسیرهای ایشان از سخنان ارسطو را تفسیرهای بلند پایه فلسفه یونانی به حساب می آورده اند، همین شهرت به خصوص امثال هانری کُربن و پیروان او گرفته اند و به اصرار شگفت آوری اتیکت ثیاسوفی (Theosophy) را به فلسفه اسلامی بخشیده و دائم این عنوان را در مجامع شرق شناسی تکرار و به این نوآوری کُربن مباهات می کنند. اینان فلسفه اسلامی را به کلی از درجه اعتبار حتی یک نوع تفکر انسانی بیرون رانده و در رده روشهایی همچون فن جنّ گیری و احضار ارواح قلمداد کرده اند. لذا فلسفه اسلامی را در آن زمان کنار گذاشتیم و فقیط به فلسفه آنالیتیک و منطق ریاضی پرداختم.
خدا می داند جان کندم. نه سال تمام در تورنتو شب و روز مثل یک ماشین شبانه روزی برای دوره دکترا زحمت می کشیدم. منطق ریاضی را تا دوره دکترا به اتمام رساندم. بعد نوبت امتحان فیلد رسید. در این امتحان که هم کتبی و هم شفاهی بود، خیلی از شاگردهای آمریکایی و اروپایی که حتی نمرات واحدهایشان بسیار بالا بود، رد می شدند. چون پنج، شش نفر استادان آمریکایی و کانادایی به شخص دانشجو می تاختند. نفس او را می گرفتند و تا دانشجو در پاسخ نفس او را نمی گرفت استاد دانشجو را رها نمی کرد، و تا او دانشجو را رها نمی کرد نوبت به استاد دیگر نمی رسید. سئوال: به نظر شما کدام یک از فلسفه های غربی مهمتر، قویتر و منظم تر است؟
دکتر حائری یزدی: از نظر تنظیم همان طور که خودشان می گویند، فلسفه آنالیتیک . منطقشان آن است که فلسفه هگل یا هیدگر یا هر فلسفه اروپایی دیگر، اصلاً فلسفه ای که قابل تفاهم منطقی باشد، نیست. از نظر آنها فلسفه چیزی است که بشود آن را در یک قضیه (Proposition) گذاشت و در یک گزاره منطقی آن را به محاکمه کشید تا بعد بتوان موضوع آن را و محمول و نسبت آن را بررسی کرد و دید که هر یک از اینها درست است یا خیر، تا بتوان آن را در ردیف شکل منطقیش بررسی کرد و نتیجه گرفت. فلسفه هایی که این طور نیست به آن Nonsensical می گفتند و به نظر آنها فلسفه های اروپایی (Continental) همه از این گونه است (گردآوری : انجمن ناجی) سئوال: آیا مطالعه فلسفه های غربی تغییری در تفکرات شما، در تفکراتتان نسبت به فلسفه اسلامی، و به طور کلی در نظرهای شما نسبت به فلسفه ایجاد کرده است یا خیر؟
دکتر حائری یزدی: اثر کلی گذاشته است، اما این اثر در روش و متدلوژی فلسفه است نه در محتوا، و این کاملاً به نفع فلسفه اسلامی است که محتواهای بلند پایه آن نماد متدیک و سیستمیک جدید را به خود بگیرد که متاسفانه این طور نیست. سئوال: حضرت عالی قبل از عزیمت به آمریکا چه نظری نسبت به فلسفه غرب داشتید و بعد از مطالعه و تحقیق چه نظری پیدا کردید؟ نظرتان خیلی تغییر کرد؟
دکتر حائری یزدی: در مسائل تجربی بله. در مسائل تجربی نظرم هماهنگی نزدیکی با نظر آنها پیدا کرده، منتهی اگر کسی مهارت داشته باشد می تواند یک چاشنی اسلامی بر آنها اضافه کند. مثلاً در بعضی از مسائل بنیادی فلسفه غرب تاییدات و تغییراتی را از فلسفه اسلامی می توان اضافه کرد و یا پاسخهای منطقی را از فلسفه اسلامی به برخی از مسائل داده است و آنها هنوز در تنگناهای آن قرار دارند، به آنها گوشزد نمود. مثلاً دیوید هیوم اصل علیت و معلولیت را منکر است ولی آن انکار به وجه خصوصی است (گردآوری : انجمن ناجی) او آن علیت و معلولیتی که ما می گوییم که معلول از علت تفکیک پذیر نیست و از نهاد علت بدون فاصله ماده و مدت می جوشد و واسطه زمان و ماده بین علت و معلول نیست، این را منکر است، آن هم در اجسام و موضوعات تجربی والا اصلاً علت و معلول تجربی را منکر نیست. اینجا می توانستیم شواهدی از ابن سینا و دیگران در تایید حرف هیوم بیاوریم و نشان دهیم هیوم و سایر فلاسفه تجربی آن علت الهی که فاصله زمانی و مادی بین آن نیست، آن را منکرند و می گویند آنچه را که تجربه به ما نشان می دهد، میان علت و معلول یک پیوستگی (Succession) و ( ( Constant Conjunctionکه به معنای ارتباط دائمی است بیش نیست. ابن سینا هم در کتاب شفا می گوید علت و معلول در اجسام جزء به معنای موافات دو پدیده تجربی نمی باشد. من به یکی از آنها گفتم حتی ابن سینا عدم فاصله زمانی و مادی را از راه تجربه هم ثابت کرده است ، شُک عجیبی خورد. گفت: چطور؟ گفتم: ابن سینا رابطه علت و معلول حقیق را این طور مثال می زند: تحرّک الید فتحّرک المفتاح . شما که با کلید قفلی را باز می کنید، ابتدا دست حرکت می کند از حرکت دست کلید توی قفل حرکت می کند تا قفل باز شود. این دو حرکت است (گردآوری : انجمن ناجی) یکی در کلید است و یکی در دست و حرکت کلید در قفل معلول حرکت دست است که پس از حرکت دست به وجود می آید. اما این پس و پیش یک پس و پیش زمانی نیست بلکه یک پس و پیش رتبی است که از پیشی و پسی علت و معلول حکایت می کند و اعلام می دارد که میان علت و معلول حقیقی هیچ فاصله زمانی نیست. سئوال: اگر حضرتعالی چهل سال پیش مثلاً اتحاد عاقل و معقول درس می دادید و حال بخواهید دوباره مطلب را بفرمائید، آیا مطالعات غربی در آن اثر نداشته است؟
دکتر حائری یزدی: در آنجاهایی که برخورد دارد بله. در جاهایی است که آنها بحث کرده اند و خیلی پیشرفته اند.
باری، بعد از تمام شدن منظومه با دو سه نفر از رفقا، مثل آقای شیخ محمد فکور که یزدی احمد آبادی بود و بسیار فاضل، پیش آقای خمینی (امام خمینی(ره)) اسفار را شروع کردیم. ده سال طول کشید که اسفار را خواندیم. در این دوره آقای سیدرضا صدر و آقای شیخ عبدالجواد سه دهی اصفهانی حضور داشتند.
فلسفه آنها تجربی است (گردآوری : انجمن ناجی) از تجربه شروع می کند. در صورتی که پایه فلسفه اسلامی تجربه نیست. تجربه یکی از مسائل و مبادی کوچک در فلسفه اسلامی است (گردآوری : انجمن ناجی) در این رشته غربیها خیلی پیشرفته اند. از حق نمی توان گذشت. در هرم هستی بنده یک مسئله مهم اسلامی را که برهان صدیقین در خداشناسی است، در یک سیستم منطق ریاضی در یک دایگرام جدید ارائه داده ام. این محتوای مهم اسلامی را در یک سیستم جدید غربی آورده ام. سئوال: آیا جنابعالی معتقدید کسانی که فلسفه اسلامی می خوانند لازم است فلسفه اروپایی هم بخوانند؟
دکتر حائری یزدی: هر کس تنها یکی از این دو فلسفه را بخواند، دیگری را نمی فهمد. اصلاً دو موضوع است (گردآوری : انجمن ناجی) اگر کسی فلسفه اسلامی خوب خوانده باشد ولی فلسفه غربی را دقیق و سیستمیک نخوانده باشد، فلسفه غربی را نمی فهمد و همین طور برعکس. مثال ترجمه آثار کانت است که به فارسی و عربی شده است (گردآوری : انجمن ناجی)
حتی مرحوم علامه طباطبایی که فیلسوف اسلامی است، فلسفه کانت را از این ترجمه ها بدست نمی آورد تا چه رسد به اشخاص معمولی. سئوال: ما ترجمه های فلسفه های اروپایی را کم و بیش داریم. حضرتعالی هم در حدود 5 صفحه از آثار فلاسفه اروپایی را ترجمه کرده اید. این ترجمه ها اصلاً با ترجمه های دیگر قابل قیاس نیست. آنها اصلاً زبان فلسفه ندارند، من می گویم اگر ما فلسفه اسلامی نخوانیم و برویم سراغ فلسفه اروپایی ، آیا فلسفه آنها را می فهمیم ؟ یعنی اگر به جای حضرتعالی کس دیگری رفته بود آنجا و فلسفه خوانده بود، همین طور می فهمید؟
دکتر حائری یزدی: نه، نه، به هیچ وجه. ببینید شما یک فلسفه کلی دارید که جامع است و آن را به فلسفه غربی و فلسفه اسلامی تقسیم می کنید؛ چنانچه شما می خواهید فلسفه تان را جامع کنید باید هر دو را خوب بخوانید. برای جامع فلسفه دان شدن باید هر دو را خواند. برای ربط دادن و رسیدن به جامعیت باید هر دو را خواند. همین طور که مثال زدم و از من خیلی جاها قبول کردند. کانت در جایی انتونومی دارد، در ترجمه می گوید: منارعه العقل، تنازع عقل. این طور ترجمه کرده اند: در حالی که این در فلسفه اسلامی مسخره است (گردآوری : انجمن ناجی) عقل که تنازعی ندارد باب تنازع و تعارض در اصول فقه است که اگر دو خبر با یکدیگر تعارض داشتند چه باید کرد. من در اول قبسات برخورد کردم. میرداماد که می گوید: قال شریکنا فی الریاسه(2) که مسئله حدوث عالم جدلیه الطرفین است . این جدلیه الطرفین ترجمه آنتونومی کانت است . اولین مسئله ای هم که کانت مطرح کرده است حدوث و قدم عالم است (گردآوری : انجمن ناجی) همین طور جای دیگر، چند دانشجو آمدند پیش من و گفتند ما هر چه کانت می خوانیم چیزی نمی فهمیم . با اینکه استادشان هم آقای دکتر مجتهدی بود والحق ایشان از بهترین کانت شناسهای ایران هستند. من سطر به سطر نشانشان دادم که این همان کلی طبیعی است که ابن سینا می گوید، شاکله های (Scheme) کانت همان کلی طبیعی ابن سینا است که با مشخصات عقلانی در ذهن حضور می یابد و هم با عوارض ماده سازگار است (گردآوری : انجمن ناجی)
مسئله خیلی لطیف بود. خیلی جاها گویی ابن سینا از کانت ترجمه لطفظی کرده است (گردآوری : انجمن ناجی) خیلی تعجب آور است (گردآوری : انجمن ناجی) در فلسفه دیوید هیوم عیناً همین اتفاق افتاد. در مسئله علیت و معلولیت ، پیوستگی است (Succession). هیوم می گوید که معنایش پیوستگی و تقارن دائمی (Constant Conjunction) در زمان بیش نیست، است (گردآوری : انجمن ناجی) ابن سینا می گوید که بین علت و معلول موافات است . البته مقصود هر دو فیلسوف علت و معلول طبیعی و تجربی است (گردآوری : انجمن ناجی) حالا بیایید و ببینید در ردّ همین تئوری هیوم چه بدگوییهایی که نثار این فیلسوف تجربی است که نکرده اند. سئوال: نظرتان راجع به میرداماد چیست؟
دکتر حائری یزدی: میرداماد فیلسوف اسلامی است که خیلی عمیق صحبت کرده ولی نمی توان او را در ردیف خواجه نصیر و ابن سینا و فارابی قرار داد. خواجه نصیر خیلی عظمت دارد. برای نمونه، در اول شرح اشارات که از بهترین کتب فلسفه اسلامی است، می گوید: «من شرط می کنم بر خودم که از خودم درا ین کتاب چیزی نگویم و فقط ایرادات امام فخر رازی را جواب دهم.» اما در مسئله علم باری تعالی که می رسد می گوید:
«اینک مجبورم که در اینجا شرط و عهدم را نقض کنم،چون مسئله مشکلی است و لغزنده و لغزاننده دانشوران است (گردآوری : انجمن ناجی)» پس از اینکه تئوری خود را در چند سطری بیان می کند، آنگاه ملاحظه می کنیم که چگونه تمام جلد آخر اسفار از همان تئوری چند سطری خواجه ساخته و پرداخته شده است (گردآوری : انجمن ناجی) خواجه تئوری خود را راجع به علم باری گفته است (گردآوری : انجمن ناجی) صدرالمتالهین همان تئوری را عیناً هم درباره علم باری و هم در علوم مطلق سرایت می دهد. یعنی اصلاً فلسفه علم مطلق را چه در انسانها و چه در ذات باری تعالی از این تئوری باز سازی می کند و بالاتر اینکه به نظر می رسد مشکل اپیستمولوژی که یکی از مشکل ترین مسائل فلسفه قدیم و جدید است، به وسیله این تئوری به کلی حل و فصل می گردد. سئوال: ما که خدمت شما بودیم و درس می خواندیم، شما به اصالت وجود معتقد بودید و اصالت وجود را اثبات می کردید. آیا می توان درباره فلاسفه غربی، مثل کانت و هگل سوال کرد که آیا به اصالت وجود یا اصالت ماهیت قائلند؟ اصلاً می شود این طور از آنها سوال کرد؟
دکتر حائری یزدی: سوال خیلی خوبی است (گردآوری : انجمن ناجی) به نظر من در حس ناخودآگاه اینها، تفاوت بین ماهیت و وجود نهفته است ولی به طور تفصیل هنوز رو نکرده اند و بیشترشان (باز به طور ناخودآگاه) قائل به اصالت ماهیتند و وجود را یک امر ذهنی و انتزاعی می دانند . مثلاً، کانت وجود را تنها یک رابطه محض بین موضوع و محمول بیشتر نمی داند. سئوال: اکنون نظر خود جنابعالی در مورد اصالت وجود واصالت ماهیت چیست؟
دکتر حائری یزدی: نظر بنده همان اصالت الوجود است (گردآوری : انجمن ناجی) منتهی اگر وجود را مقبول به تشکیک فرض کنیم می توان آن را قبول کرد، ولی اگر وجود را مثل سایر مفاهیم مقول به تشکیک فرض نکنیم، اصالت وجود محال است (گردآوری : انجمن ناجی) سئوال: خود شما به تشکیک وجود قائلید؟
دکتر حائری یزدی: بله، موردی عرض کنم. یک روز در تورنتو سرکلاسی بودم. استاد فلسفه سقراط و بعد از سقراط را درس می داد. صحبت سر نور بود، من گفتم ما مدعی هستیم که فلسفه نور را فلاسفه ایران ابداع کرده اند. آنها از نظر مذهب قائل به نور و ظلمت بودند و از همین طریق متوجه فلسفه دیگر شدند و نور را مقول به تشکیک دانستند. چنانکه حاج ملّاهادی سبزواری هم می گوید: الفهلویون الوجود عندهم حقیقه ذات تشکک تعم.» مسئله مقول به تشکیک هنوز در فلسفه غرب فهمیده نشده است، آنها نمی دانند فلاسفه اسلامی چه می خواهند بگویند و مقصودشان چیست. چون مقول به تشکیک یک پدیده یونانی نیست، یک پدیده شرقی و ایرانی است و هنوز روی آن کار نکرده اند. تشکیک را از همان شک و تردید می گیرند؛ در صورتی که مقول به تشکیک شک نیست. شک موضوعی دیگر است (گردآوری : انجمن ناجی) تردید موضوعی در مراتب شدت و ضعف یک حقیقت واحده را فلاسفه اسلامی تشکیک نامیده اند. از این جهت، درست نمی فهمند که مقول به تشکیک یعنی چه. سنت توماس هم که مدعی است فلسفه اسلامی را می داند، تشکیک فلسفه اسلامی را به معنای تشبیه (Analogy) تفسیر کرده است (گردآوری : انجمن ناجی) من در هرم هستی از این طریق وحدت وجود را ثابت کرده ام که غیر از وحدت وجود ابن عربی است (گردآوری : انجمن ناجی) چون وحدت وجود ابن عربی تشکیک پذیر نیست. هیچ نوع کثرتی را قبول نمی کند .
ولی ما در آنجا وحدت وجود انتقادی و منطقی را ثابت کرده ایم. همان طور که رئالیسم منطقی داریم و رئالیسم خام، ما هر دو نوع وحدت وجود قائل شده ایم. مقصود آنها از رئالیسم خام آن است که تمام علوم تجربی رئالیسم خام است (گردآوری : انجمن ناجی) اگر در کارگاهی کسی به اختراعی دست یافت، فکر می کند به حقیقت شیء رسیده است (گردآوری : انجمن ناجی) لذا معتقدند که تمام علوم تجربی نوعی رئالیسم خام است ولی تنها فلسفه است که می تواند انتقاد کند که حقیقت چیست، رئالیسم خام یا منطقی. آن طوری که سرول، پدیده شناس اروپایی، می گویید بین خارج و ذهن برکیت (Bracket) و فاصله غیر قابل التیام وجود دارد. نمی توانید بین خارج و ذهن هیچ رابطه منطقی برقرار کنید. هکذا ما گفته ایم میان کثرات ماهیات فرض یک وحدت حقیقی غیر قابل تصور است (گردآوری : انجمن ناجی) لذا تنها عامل وحدت حقیقی میان این کثرت جز وجود اصیل و قابل تشکیک نیست. سئوال: در وحدت وجود حصص وجود چه معنی دارد؟
دکتر حائزی یزدی: وحدت وجود در عین وحدت حقیقی، حصص وجود را هم در بر می گیرد؛ بدون اینکه وحدت حقیقی خود را از دست بدهد. ولی حصص وجود دو معنا دارد: یکی اصطلاحی است که متکلمان می گویندکه معنایش اضافه مفهوم وجود به کل واحد من الماهیات است که حصص مفهومی است (گردآوری : انجمن ناجی) حصصی که عرفان می گوید در وجودات خاصه است، وجود منبسط انبساط کرده و بسط و گسترش پیدا کرده و در تمام وجودات خاصه، مثل این نور. نوری که اینجا افتاده حصه ای از نور است، که از نور مطلق خورشید جدا نیست و این تفسیر از حقیقت مطلقه وجود و حصص آن که با وحدت وجود سازگاری منطقی دارد، دفاع می کند. سئوال: در قدیم این سوال مطرح نبوده ولی امروز مطرح است که فلسفه به چه درد می خورد. البته از ابتدا، افلاطون و ارسطو بحث اخلاق و سیاست داشتند و فلسفه و اخلاق و سیاست از هم جدا نبوده است (گردآوری : انجمن ناجی) الان کم و بیش جدا شده است (گردآوری : انجمن ناجی) ممکن است بفرمایید آیا می شود بر اساس فلسفه، اخلاق و سیاست بنا کرد؟ اگر می شود بر چه اساسی؟
دکتر حائزی یزدی: سوال بسیار خوبی است (گردآوری : انجمن ناجی) شما خودتان خوبید، و ترشحات ذهنتان هم خوب است (گردآوری : انجمن ناجی) جواب آن است که فلسفه اصلاً پایه تمام علوم است (گردآوری : انجمن ناجی) اگر فلسفه نباشد هیچ علمی نخواهد بود. از نظر فرم منطقی این حرف صدرالمتالهین را در اول شرح شفا نقل می کنم که می گوید: « فلسفه مادر علوم است (Mother Knowledge).» همان گونه که فرزندان از مادر ارتضاع می کنند، صدرالمتالهین می گوید تمام علوم از فلسفه ارتزاق و ارتضاع می کنند. همان طور که طفل از پستان مادر ارتزاق می کند، از پستان فلسفه است که موضوعات تمام علوم وجود و هستی می گیرند و این یک واقعیت انکار ناپذیری است (گردآوری : انجمن ناجی) بیانش آن است که فلسفه از وجود مطلق (و به عقیده ما از مطلق وجود) و حقیقت بحث می کند. هر موضوعی حتی هنر، حتی شعر و غیره باید یک حدود و وجودی برای موضوعش فرض کنیم. باید در صقعی از اصقاع هستی، وجودات این موضوعات تحقق و وجود داشته باشد و این حق فلسفه است (گردآوری : انجمن ناجی) پس چیزهایی که در هر علمی از علوم و فنون موضوع می باشند، در فلسفه در ردیف مسائل به شمار می روند. فلسفه باید بگوید جسم تعلیمی چیست و کجاست تا که شما بتوانید از هندسه بحث کنید. فلسفه باید بگوید که عدد کجا موجود است که شما از حساب بحث کنید. پس اثبات وجود کان تامه همه اشیاء از جمله خدا بر عهده فلسفه است (گردآوری : انجمن ناجی) تا فلسفه اثبات وجود نکند نمی توان بحث از هیچ فن از فنون را آغاز کرد. البته بعضی موضوعات به قدری واضح الحقیقه می باشند که احتیاجی به بحث ندارند، مثل فیزیک. فیزیک از جسم بحث می کند. وجود جسم مسلم و مشهود است (گردآوری : انجمن ناجی) اثبات جسم لزومی به بحث ندارد ولی در عین حال وجود جسم از مسائل فلسفه است (گردآوری : انجمن ناجی) این فرمول پاسخ منطقی به پرسش شماست (گردآوری : انجمن ناجی) اما بالاتر از این، معنای دیگری برای پاسخ پرسش جنابعالی وجود دارد که حتی از پاسخ نخستین اسدّ و اخصّر است و آن اینکه فلسفه مساوی با هستی خود انسان است (گردآوری : انجمن ناجی) شما اگر فلسفه را کنار بگذارید، انسانیت را کنار گذاشته اید. چرا؟ برای اینکه انسان حیوان ناطق است، ناطق یعنی درّاک؛ درّاک یعنی دراک حقیقت. شما اگر این فصل ممیّز انسان را در درّاک حقیقت است از انسان بگیرید، انسان می شود حیوان محض. این دو مطلب بود که عرض کردم. مطلب سوم نظر به نتایج علمی فلسفه است (گردآوری : انجمن ناجی) تمام رفتار و کردار، سیاست، اقتصاد و همه چیز دنیا مبتنی بر فلسفه است (گردآوری : انجمن ناجی) آمریکا را ملاحظه بفرمائید . آمریکا تمام جریاناتش مبتنی بر پراگماتیسم فلسفی است (گردآوری : انجمن ناجی) سیاستش کاملاً استوار و متوقف بر پراگماتیسم است، اقتصادش به همین گونه. در سیاست مثلاً اگر فرض کنیم یک روز احساس کنند که دولت اسراییل در خاورمیانه برایشان کاری نمی تواند بکند، این دولت به نظر آنها اصلاً وجود ندارد. زیرا حقیقت تابع عمل و اثر عمل است (گردآوری : انجمن ناجی) در تمام مراحل زندگیشان همین اصل حاکم است (گردآوری : انجمن ناجی) پراگماتیسم یک تئوری فلسفی است که به وسیله ویلیام جیمز و پرس و دیگر کسانی که اوایل تشکیلات دموکراتیسم آمریکا در آمریکا زندگی می کرده اند، به وجود آمده است (گردآوری : انجمن ناجی) همین طور هم در اروپا، در انگلیس آمپریسیسم پایه همه جریانات اقتصادی، سیاسی، اخلاقی و همه چیز است (گردآوری : انجمن ناجی) در اخلاقیات هم بیشتر همین روش متداول است (گردآوری : انجمن ناجی) سئوال: اخیراً پرس در آمریکا خیلی مورد توجه است (گردآوری : انجمن ناجی) آن روزها که شما در آمریکا بودید هم همین طور بود؟ دکتر حائری یزدی: بله، خوب پرس یکی از بنیانگذاران پراگماتیسم است (گردآوری : انجمن ناجی) شانس شاید از ویلیام جیمز بیشتر باشد. کتابهای وی و ویلیام جیمز را خیلی منتشر می کنند. اما می رویم سر اخلاق. اخلاق هم در آنجا مبتنی بر پراگماتیسم است (گردآوری : انجمن ناجی) عده ای معتقدند که اخلاق هیچ معنی ندارد. فرض کنید می گویید یک کسی پول از جیب شما در آورد و دزدید، یک کسی هم پول شما را در آورد تا نگهدارد، از نظر تجربه چه فرق بین این حقیقت است؟، هیچ فرق نیست. در نظر ایشان قواعد اخلاقی تا آنجا که کاربردی در نظام اجتماعی و سیاسی دارد، مورد اعتبار و احترام است (گردآوری : انجمن ناجی) برخی مثل مادام انسکوم که از شاگردان معروف راسل است و کتاب ویتگنشتاین را هم به انگلیسی ترجمه کرده است، معتقد است که اصول اخلاقی از تعلیمات موفق انبیاء و عقلای قوم است (گردآوری : انجمن ناجی) انبیا آمده اند این قواعد را به بشر تعلیم کرده اند. و همه خواهی نخواهی و ناخودآگاه قبول کرده اند. اصل عدالت و غیره هم از این قرار است (گردآوری : انجمن ناجی) در مقابل اینها کسانی هستند که روش سقراطی دارند. سقراط در جمهوری افلاطون از بحث عدل آغاز می کند. تراس ماخوس منکر می شود که عدل مفهومی حقیقی است (گردآوری : انجمن ناجی) می گوید که عدل یک مفهوم تصنعی بیشتر نیست و دستاویزی است برای ظالمان و امثال ذلک، و لذا منکر حقیقت عدالت می شود و قهر می کند و خارج می شود. برادر افلاطون جایش می نشیند و با سقراط بحث می کند. سئوال: در مورد سیاست چه می فرمائید؟ آیا سیاست از دویست سال قبل و از انقلاب فرانسه به این طرف با فلسفه ارتباط دارد؟
دکتر حائری یزدی: سیاست آمریکا کاملاً وابسته به پراگماتیسم است (گردآوری : انجمن ناجی) انگلیس نیز مخلوطی از پراگماتیسم و آمپریسیسم است که معروف به Anglo – American Philosophy می باشد و هر دو از شاه و برگهای دموکراسی به شمار می روند. سئوال: تکلیف سیاست حکیمانه چه می شود؟ آیا این هم وابسته به پراگماتیسم است؟ سیاست مختار و حکیمانه در نظر حضرتعالی چیست؟
دکتر حائری یزدی: سیاست حکیمانه به نظر بنده آن سیاستی
همان گونه که فرزندان از مادر ارتضاع می کنند، صدرالمتالهین می گوید تمام علوم از فلسفه ارتزاق و ارتضاع می کنند. همان طور که طفل از پستان مادر ارتزاق می کند، از پستان فلسفه است که موضوعات تمام علوم وجود و هستی می گیرند و این یک واقعیت انکار ناپذیری است (گردآوری : انجمن ناجی)[color=#44210e][align=JUSTIFY]است که به محور عدل الهی، استوار باشد و هر سیاستی که از نقطه شاهین عدل انحراف یابد، دیگر نمی تواند یک سیاست حقیقی و حکیمانه باشد.
البته این مطلبی است که فلسفه کلاسیک به ما تعلیم داده است، اما دیدگاه فلسفه تجربی، سیاست حکیمانه اصلاً جز یک مفهوم تکراری بیش نیست؛ زیرا سیاست و هر فلسفه سیاسی از حکمت عملی ریشه می گیرد و همه جوامع بشری از طریق حکمت عملی به سوی رشد عقلانی و کمال می شتابند. حال خواه این فلسفه پراگماتیسم باشد با یک فلسفه دیگر، منتهی تفاوت در سرعت و کندی این شتاب و حرکت استکمالی می باشد. اما بنده در کتابی که در شرف طبع است (حکمت و حکومت) این نکته را به اثبات رسانده ام که آبشخور عقل عملی، عقل نظری است و اگر پراگماتیسم یا هر فلسفه دیگری بر مبنای عدل استوار نباشد، هیچ جامعه ای نظام بردار نخواهد بود. سئوال: کتاب ژان ژاک روسو روی میزبان بود. آیا می توانم بپرسم راجع به قرار داد اجتماعی ژان ژاک روسو چیست؟
دکتر حائ