فلسفۀ زندگی به مقولۀ هدف یا اهداف زندگی و حیات انسان در این جهان میپردازد. یک هدف، موقعیت مکان-زمانی است که یک نمود (جاندار یا غیر جاندار) را بر آن است که به آن برسد. به عبارتی و در یک جمله، نتایج مورد انتظار یک رفتار را هدف می گویند. از نظر روان شناسان، هدف محرک بیرونی است (گردآوری : انجمن ناجی) محرک میتواند مادی و ملموس باشد مانند افزایش دستمزد، یا غیر ملموس مانند قدر دانی از تلاش کارکنان یا به دست آوردن قدرت که در برانگیختن و شدت بخشیدن به انگیزهها و نیازها و در نتیجه فعال کردن رفتارهای آدمی به همان اندازهٔ محرکهای ملموس مهم است (گردآوری : انجمن ناجی) در مورد هدف زندگی انسان، دیدگاههای مختلفی مطرح شده است، از جمله:
دیدگاههای دینی
دیدگاه اسلام پیرامون هدف زندگی
باور به وجود جهانی جز جهان مادی و زندگی و بودن پس از مرگ.
در دینهای ابراهیمی(اسلام٫ مسیحیت و یهودیت) و مزدیسنا(زرتشتی) باور بر این است که دنیا کشتزار آخرت است و بر پایه کارهای ما در دنیا در آخرت ما یا به بهشت میرویم و یا به دوزخ.
در دینهای بودایی و هندویسم و برخی دینهای آفریقایی باور بر تناسخ است (گردآوری : انجمن ناجی) یک گونه از تناسخ را میتوان اینگونه گفت که زندگی مراحل مختلفی دارد. پایینترین آنها نیستی و سپس به ترتیب جمادات، گیاهان٫ جانوران٫ انسان و بالاتر از آن خداست که در دین بودا آن را نیروانا میخوانند. برای نمونه اگر انسان فرد بدی بوده باشد به مرحلهٔ پایین تر یعنی حیوانات نزول میکند. اگر هم که خوب بوده باشد به بینهایت (خدا یا نیروانا) میپیوندد و پس از آن دیگر نه نزول خواهد کرد و نه صعود و همیشه در آن سطح باقی خواهد ماند. باید توجه داشت که پایینترین سطح یعنی نیستی نیز همینگونهاست که پس از رسیدن به آن همیشه در آن سطح باقی خواهد ماند. تناسخ گونههای دیگری با تفاوت جزیی با گونهٔ گفته شده دارد.
2
دیدگاه عقلی
این روش تعیین هدف زندگی یا سعادت انسان، ریشه در نگرش یونانی دارد و عدهای از اندیشمندان با بکارگیری قواعد منطق و با مفروضات و براهین، سعادت را تعریف کردهاند. برای نمونه ارسطو سعادت را چنین تعریف میکند: «فعالیت عقلانی توأم با عالیترین و کاملترین فضایل در تمام عمر» و استدلال میکند که «فضیلت ملکهای است که منحصراً موقوف به ارادهٔ ماست و متضمّن حدّ وسطی از لحاظ ماست که از راه تعقل مشخص میشود» و به دو نوع اخلاقی و عقلانی تقسیم میگردد. چنین روشی بعدها مورد استفادهٔ حکمای ایرانی چون ابوعلی سینا و ملاصدرای شیرازی قرار گرفت. از دیدگاه این فلاسفه (که یکی از دیگر نامداران آنها نیز اسپینوزا بودهاست) با شروع از بدیهیات و تعریف امور کلی مثل سعادت، میتوان تکلیف تمامی امور زندگی انسان را مشخص کرد.
این بخش از این نوشتار خُرد است (گردآوری : انجمن ناجی) با گسترش آن به انجمن ناجی کمک کنید.
دیدگاه عرفانی
واژهٔ عرفان به معنی درخشش است اما در پنداره (مفهوم) به معنی ارتباط مستقیم و بدون میانجی انسان با وجود کل (خدا) است (گردآوری : انجمن ناجی) از نظر عرفا، انسان میتواند با کشتن نفس(رها شدن از نفس امّاره) وطی مراحل سیر و سلوک عرفانی، از حالت خودی به بیخودی برسد و در عالم خلسه (درخشش عالی) به خدا بپیوندد و با او یکی شود(حصول به نفس ناطقه). ابوعلی سینا گفتهاست:
چو بوعلی میناب ار خوری حکیمانه......... بحق حق که وجودت شود به حق ملحق
مرگ برای عارف آغار یک زندگی جدید روحانی و «نیستی عین الیقین هستی ا ست.» مولانا جلال الدین بلخی(و نه رومی) اینگونه میگوید:
پس عدم گردم عدم چون ارغنون......... گویمت انا علیه الراجعون
و یا عطار نیشاپوری که میگوید:
هرکه در دریای کل گم بوده شد......... عاقبت گــُـــم بود و او آسوده شد
هرکه او رفت ازمیان اینک فنا......... چون فنا گشت از میان اینک بقا
شادخواری
شادخواری (هدونیسم یا عشرت طلبی) میگوید هدف زندگی فقط لذت بردن و خوشی است و تنها دراین جهان است وبس و هیچ و پوچ است و سخن گفتن از معنی و مقصود زندگی تلاشی است بیهوده.
خیام میگوید:
خیام اگر زباده مستی خوش باش......... با لاله رخی اگر نشستـــی خوش باش
چون عاقبت کار جهان نیستی است (گردآوری : انجمن ناجی)........ پندار که نیستی چو هستی خوش باش
فلسفهٔ تبارمندی هستی
فلسفهٔ تبارمندی هستی/فلسفهٔ اصالت وجود/اگزیستانسیالیسم: اگزیستانسیالیستها موضوع را از دیدگاه بی هدفی جهان مورد بحث قرار میدهند. آنان نه به زندگی پس از مرگ اعتقاد دارند و نه به ماهیتی در خود و فراتر از خود برای اشیاء و پدیدهها. انسان موجودی «وانهاده» است که تک و تنها به جهان فرا افکنده شده است و از آسمان به او کمکی نمیرسد. زندگی همان چیزی است که ما هر روز با آن سروکار داریم. در انسان ماهیت مقدم بر وجود است به این معنی که ما ابتدا بوجود میآئیم و با اعمال و رفتار و کردار خود، از خود تعریفی بدست میدهیم و ماهیت خود و زندگی خویشتن را مشخص میسازیم.
اگزیستانسیالیست معروف موریس مرلوپونتی بر آن است که انسان قبل از آنکه موجودیت بیابد هیچ و پوچ بوده است و با مرگ دوباره به عدم میپیوندد. بنابراین ما انسانها فقط در فاصلهٔ کوتاهی هستی مییابیم و چارهای نداریم جز آنکه پرکار باشیم. از دیدگاه اگزیستانسیالیستها، این انسانها هستند که میتوانند و باید اهداف و انگیزههای خود را از زندگی تعیین کنند و ضمن آفرینش و تغییر طبیعت خویشتن به زندگی خود معنا و مفهوم ببخشند. اگر انسان بخاطر هدفی فراتر که برای خود تعیین میکند زندگی نکند، پوچی و بیمعنائی ذاتی زندگی او را خواهد بلعید و غرق در یاس و نومیدی خواهد ساخت.
مارکسیسم
از دیدگاه مارکسیسم، که خود را پرچمدار رهائی و دگرگونی سرشت انسانی میدانست، زند گی هدفی است در خود. مارکس در این مورد اعلام میدارد که «بالابردن غنای سرشت آدمی هدفی است در خود». مارکسیسم هرنوع تلاشی را برای گشودن معضل زند گی بی ثمر میداند مگر اینکه متکی باشد به مطا لعهٔ جامع علمی، مردمی، رفتاری و زیستی وجود انسانی و دگرگونی آدمی در رابطه با تکامل کلی زندگی و رابطهٔ او با این سیارهٔ خاکی و همهٔ عالم هستی. چه بسا با این دید بودهاست که طنز پرداز مارکسیست ایرانی منوچهر محجوبی در درگذشتنامه (وصیتامه) مشهور خود گفتهاست:
من آن پیکر بی روان نیستـم......... مرا کـم نگیرید آن نیستم
که من زنده در پیکر مردمـم......... اگر چند در ازدحامش گمم
دراین کهکشان ذرّه سان زیستم......... گر او نیست، من نیز نیستم
از دیدگاه مارکسیسم، افراد و شخصیتها نه بعنوان وجود فردی، بلکه بعنوان بخشی از کـــّل (کل جامعه انسانی) مورد شناسائی قرار میگیرند. مارکسیسم تاکید دارد که انسان دارای دو نوع زندگی فردی و نوعی است (گردآوری : انجمن ناجی) این دو گونه از زند گی گرچه در پیوندی تنگاتنگ و گاه مکمل یکدیکرند، ولی تضادهای خود را نیز دارند. یکی ازاین تضادها این است که انسان در جریان زندگی فردی خود هرگز قادر نخواهد بود به اهداف زندگی نوعی خود نایل آید. مثلأ اگر تعالی نوع بشر مستلزم رهائی او از چنگال جنگ، بیماری، فقر، ستم و آلودگی محیط زیست باشد، این اهداف چه بسا نتواند توسط فرد و در طول حیات فردی او به تحقق بپیوندد ـ حتی اگر شخص بظاهر در زند گی فردی خود موفق باشد. از این لحاظ است که انسان هرگز نخواهد توانست خود را به عنوان یک موجود کامل سامان بخشد. او همواره از وضعیت خویش ناراضی است (گردآوری : انجمن ناجی) این نقص و عدم رضایت منشاء تکاپو و فعالیتهای خلاق انسانی ا ست: «زندگی خود فقط به عنوان یک شیوهٔ زندگی ظاهر میگردد».
منفیگرایان
این دسته از متفکرین یا زند گی را منفی و پر ادبار میدانند و یا آنرا هیچ و پوچ و بی معنی میانگارند. بعنوان مثال شوپنهاور فیلسوف قرون هیجده و نوزده آلمان بر آن بود که روحی دیوانه، کور و تیره برجهان حاکم است (گردآوری : انجمن ناجی) این روح قوانین طبیعی و اجتماعی را باز پس میزند و هرنوع شناخت علمی و تحول تاریخی را نا ممکن میسازد. زندگی رو به سوی ادبار دارد و بشر را هیچ آیند های نیست.
پوچگرایی دیدگاهی دیگر است که زند گی را مطلقأ هیچ و پوچ میشمارد و هر نوع ایدهٔ مثبتی رادر زند گی مردود میشمارد. نیچه فیلسوف آ لمانی با تاکید بر "ارزیابی مجدد ارزش هاً معیارهای اخلاقی و موازینی را که فرهنگ بشری در رابطه با عدل و ا نصاف تحول بخشیدهاست را مردود میشمارد...انجمن ناجی