این خاطره برای همین سالمه یعنی دوم دبیرستان
یه روز ناظممون منو کشید کنار شروع کرد نصیحتت کردن تو مامان و بابات الن و بلن باید عین اونا باشی نباید تنبلی کنی نباید با بعضی ها بگردی برای تو زشته و کلی چیز دیگه منم وقتی زنگ خورد همون لحظه پیچوندم شنبه که رفتم مدرسه ناظمه قاطی کردش میخواستن اخراجم کنن آخه چندیمین بارم بود زنگ زدن بابام اخرش قول دادم دیگه تکرار نکنم.پایان. البته چندبار بعدشم پیچوندم ولی یگه نفهمیدن