تولد حضرت زهرا بود و روز زن...
برنامه داشتیم و به همین دلیل زنگ هامون تقسیم شده بود...
هر معلمی که وارد کلاس میشد تا یک ربع براش دست میزدیم!!!! و سوت و هورا و...
(البته بیشتر واسه دل خودمون بودا...)
اون روز امتحان عربی هم داشتیم...
معلم عربی که وارد شد، بعد از مراسم پایکوبی ما (!!!!) گفت:
چون وقتمون کمه و کار داریم و... امتحان رو نمیگیرم.
ما از فرط خوشحالی شروع کردیم به زدن دست و سوت و هورا و جیغ و...
کم مونده بود پاشیم برقصیم!!!!
خانم که از دستمون خسته شد گفت:حالا که اینجوریه امتحان میگیرم!
ما هم واسه اینکه کم نیاریم دوباره شروع کردیم!!!
حسابی دست زدیم و سر و صدا کردیم! حتی بیشتر از قبل!!!!!!!!!!!
(اما آخرش هم امتحان کنسل شد)شادونه