سالروز شهادت حضرت رقیه سال 93 در روز 7 آذر به تاریخ کنونی
بخش ارسالی در مورد حضرت رقیه کلیک کنید.سالروز شهادت حضرت رقیه به تاریخ کنونی سال 93 در روز 7 آذر( 1436-5صفر به تاریخ کنونی) تسلیت باد .
در روز پنجم ماه صفر سال ۶۱ قمری حضرت رقیه مظلومانه به شهادت رسید.
نام شریفش رقیه، فاطمه و زینب است (گردآوری : انجمن ناجی) پدرشان مولانا الشهید اباعبدالله الحسین و مادرشان ام اسحاق است (گردآوری : انجمن ناجی)
حضرت رقیه (علیهاالسلام) در مدت عمر کوتاه خود در دامان این بزرگواران، به ویژه پدر گرامی اش امام حسین (علیه السلام) پرورش یافت و با وجود همان سن کم، به عنوان یکی از زیباترین اسطوره های ایثار و مقاومت در تاریخ معرفی گردید .
همچنین سید بن طاووس در کتاب «لهوف» خود مینویسد: «شب عاشورا که حضرت سیدالشهداء (علیه السلام) اشعاری در بیوفایی دنیا میخواند، حضرت زینب (س) سخنان ایشان را شنید و گریست. امام (علیه السلام) او را به صبر دعوت کرد و فرمود: «خواهرم ام کلثوم و تو ای زینب! تو ای رقیه و فاطمه و رباب! سخنم را در نظر دارید [و به یاد داشته باشید] هنگامی که من کشته شدم، برای من گریبان چاک نزنید و صورت نخراشید و سخنی ناروا مگویید و خویشتندار باشید.»خاستگاه تربیتیحضرت رقیه (علیهاالسلام) در خانوادهای پرورش یافت که پدر، مادر و فرزندان آن، همگی به عالیترین فضیلت های اخلاقی و پارسایی آراسته بودند. افزون بر آن، فضای دلانگیز شهر پیامبر (صلی الله علیه وآله) که شمیم روح فزای رسول خدا (صلی الله علیه وآله)، امام علی (علیه السلام) و حضرت فاطمه (علیهالسلام) هنوز در آن جاری بود و مشام جان را نوازش میداد، در پرورش او نقشی بزرگ داشت. او در خانوادهای رشد یافت که همگی سیراب از زلال معرفت امام حسین(علیه السلام) بودند؛ خانوادهای که از بزرگترین اسطورههای علم و ادب و معرفت و ایثار مانند زینب کبری (علیهاالسلام)، اباالفضل العباس(علیه السلام)، علی بن الحسین (علیهالسلام)، علی اکبر (علیه السلام) و… تشکیل شده بودنامگذاری زیبارقیه از «رقی» به معنی بالا رفتن و ترقی گرفته شده است (گردآوری : انجمن ناجی) گویا این اسم لقب حضرت بوده و نام اصلی ایشان فاطمه بوده است؛ زیرا نام رقیه در شمار دختران امام حسین (علیه السلام) کمتر به چشم میخورد و به اذعان برخی منابع، احتمال اینکه ایشان همان فاطمه بنت الحسین (علیهماالسلام) باشد، وجود دارد. در واقع، بعضی از فرزندان امام حسین (علیه السلام) دو اسم داشتهاند و امکان تشابه اسمی نیز در فرزندان ایشان وجود دارد.گذشته از این، در تاریخ نیز دلایلی بر اثبات این مدعا وجود دارد. چنانچه در کتب تاریخی آمده است: «در میان کودکان امام حسین (علیه السلام) دختر کوچکی به نام فاطمه بود و چون امام حسین (علیه السلام ) مادر بزرگوارشان را بسیار دوست میداشتند، هر فرزند دختری که خدا به ایشان میداد، نامش را فاطمه می گذاشت. همان گونه که هرچه پسر داشتند، به احترام پدرشان امام علی (علیه السلام) وی را علی می نامید.»اسیری حضرت رقیه (س)حضرت رقیه در واقعه عاشورا حدود سه یا چهار سال سن داشت که بعد از شهادت امام حسین(علیه السلام) و یارانش در عصر عاشورا به همراه دیگر زنان بنیهاشم توسط سپاه یزید به اسیری گرفته شد.اما داستان شهادت حضرت رقیه (علیها السلام). از درون خرابههای شام، صدای کودکی به گوش میرسید. همه آنهایی که در میان اسرا بودند، خوب میدانستند که این صدای رقیه(علیها السلام)، دختر کوچک امام حسین (علیه السلام) است (گردآوری : انجمن ناجی) او حالا از خواب بیدار شده بود و سراغ پدرش را میگرفت. انگار که خواب پدرش را دیده بود. یزید دستور داد سر امام حسین (علیه السلام) را به دختر کوچک نشان دهند و او را ساکت کنند، اما وقتی حضرت رقیه (علیها السلام) و امام حسین (علیه السلام) باز هم به هم رسیدند، اتفاق جانسوزی افتاد.و چنین شد که رقیه (علیها السلام)، هنگامی که سر پدر در آغوشش بود، جان سپرد.منابع:بهایی علاءالدین طبری-لهوف سید بن طاووس-چهل روز عاشقانه، محمدرضا سنگری-پایگاه فرهنگی هنری کربلا-مقاله ابوالفضل هادی منش
فراوری : انجمن ناجیبخش ارسالی در مورد حضرت رقیه کلیک کنید. http://najiforum.ir/forum-835.html
افسرده بود و غصه، دانه دانه از نگاه خسته اش مي چكيد...
گریه نکن! خرابههای شام، گهواره توست هزاران فرشته برایت آغوش گشودهاند، گریه نکن! ارکانِ این هنگامه، روزی بر صخرههای تاریخ نوشته خواهد شد
افسرده بود و غصه، دانه دانه از نگاه خسته اش مي چكيد. معجر خاكي اش در نسيم گرم رها بود. پژواك بغض سنگينش، در گوش زمان مي پيچيد، ولي هيچ نمي گفت. تنها انگشت بي صبري به دهان گرفته بود و از پشت پنجره باران خورده نگاهش، خورشيد را بر نيزه تماشا مي كرد. كتاب شيرازه شده تنهايي را آرام ورق مي زد و محبت پدرانه را در آغوش گرم خورشيد تجسم مي كرد. زخم پاهاي برهنه او بر دل كوچكش نيشتر مي زد و لب هاي قفل شده و لرزانش جز بوسه بر خورشيدي رخسار پدر هيچ تمنايي نداشت.
آسمان؛ غم، زمين؛ غصه، نسيم؛ داغ و دشمن؛ نامهربان بود و اين دل كوچك، تاب اين همه را يك جا نداشت. لباس هاي كهنه و خاكي دختر خورشيد، انگشت نماي كودكان بي عاطفه شهر نامهرباني ها شده بود. دستانش توان بغل كردن زانوان سنگين غم را نداشت و تنها گرماي پرتو خورشيد مي توانست بلور سرد غصه اش را ذوب كند. مهمان نشين خرابه بود.
شبي از شب ها، آتش خرابه گلستان شد و خورشيد در نااميدي خرابه تابيد. روياي شيرين ديدار در ميان طبقي از نور واقعيت يافت و سماعي غريبانه، نور را در ميان خود گرفت.
كوچك عاشق، خورشيدي ترين عشق آسماني را در آغوش خود كشيد. شعاع خورشيد، التيام بخش همه دردهاي دلش شد و سوزش رد سياه ستم را بر اندام كوچك و لطيف خود از ياد برد. كودك بر مهمان خود مي باليد و زيباترين گلبوسه هاي باغ آرزو را تحفه خورشيد مي كرد.
او با هر ناز غريبانه، پرتوي از بي منتهاي خورشيد را در دل كوچك خود مي كشاند تا آن جا كه از نور سرشار شد و چهره زردش بسان خورشيد درخشيد، آن قدر كه در خورشيد محو شد. سلام بر دختر خورشيد.