همین لبخند پنهانی کنار لحن گیراته
دلیل اینکه تنهایی همین دستای تنهامه همین دنیای تاریکم همین تردید چشمامه
شبیه حس پژمردن ,دچارشک وبی رنگی من آرومم تو تنهایی حقیقت داره دلتنگی
هنوزم میشه عاشق شد,هنوزم حال من خوبه ببین دنیا پرازرنگه هنوزم عشق محکومه
تو دلگیری...نمیدونی چه رویایی به من دادی اگه فکر میکنی سردم برو رد شو تو آزادی
نمیدونی چه قد سخته تو پشت نبض دیواری نمیدونم تو این روزا چه احساسی به من داری...
نه اینکه سرد ومغرورم,نه اینکه دورازاحساسم بزار دست دلم رو شه بزار رویا رو بشناسم
تموم شهر خوابیدن من از فکر تو بیدارم یه روز میفهمی از چشمام چه احساسی به تو دارم...
مي دانم تا پلک به هم بزنممي آيي با انار و آينه در دست هايت يك دنيا آرامش در چشم هايت و قناري كوچكي در حنجره ات كه جهان را به ترانه هاي عاشقانه ميهمان مي كند. مي دانم تا پلک به هم بزنم مي آيي و با نگاهت دشت ها را كوه كوه ها را پرنده مي كني. به قول فروغ: من خواب ديده ام!
آدمی غــــــرورش را خیلی زیاد .
شاید بیشتر از تمـــــــام داشتــه هــــایــش- دوست می دارد
حالا ببین اگر خودش، غـــــــرورش را ، نادیده بگیرد ،
چه قدر ...
بذار بخوابم
به قول فریدون:
درکنار تو میگذشت ای کاش
(۲۸-۹-۱۳۹۳ ۱۲:۴۴ صبح)asalbanoo نوشته شده توسط: آدمی غــــــرورش را خیلی زیاد .
شاید بیشتر از تمـــــــام داشتــه هــــایــش- دوست می دارد
حالا ببین اگر خودش، غـــــــرورش را ، نادیده بگیرد ،
چه قدر ...
بذار بخوابم
به قول فریدون:
درکنار تو میگذشت ای کاش
روزهایی که بی تو می گذرد گرچه با یاد توست ثانیه هایش آرزو باز میکشد فریاد در کنار تو میگذشت ای کاشفریدون فروغی
میگذرد... میگذری.... میگذرم
سخت میگذرد این روزها و تو
میگذری و
میخندی و
میگریزی و میروی
میگذرم و
میخندمو
میگریزم و باز ستاره های آسمان به هم میریزند کاسه کوزه ام را
چشمان تو شبها در آسمان چه میکنند؟
خیالت راحت شد که باز حسرت ها را در دلم زنده کردی؟
به قول فریدون
درپی آن نگاه بلند , حسرت ماند و اه بلند ...
از چه بنویسم از آسمانی که همیشه در حال عبور است یا از دلی که سوت و کور است از زمین بنویسم یا از زمان یا از یک نگاه مهربان از خاطراتی که با تو در باران خیس شد یا از غزلهایی که هیچ وقت سروده نشد از چه بنویسم از نامه هایی که هیچوقت بسویت نفرستادم یا از ترانه هایی که هرگز برایت نخواندم از چتری که هرگز زیر آن نایستادیم یا از بدرودی که هرگز بر زبان نیاوردیم من عاشق بیابانی هستم که هرگز قسمت نشد با هم در آن قدم بزنیم من دل بسته درختی هستم که فرصت نشد اسممان را رویش حک کنیم
ن منتظر پنجرهایی هستم که عطر تو را دوباره به من نشان دهد