تو مرکز لیزر و آنژیوی چشم پزشکی بودیم خانواده ای که روبروی ما روی صندلی نشسته بودن تخمه میخوردن
بعد که نوبت آنها شد آشغالاشون رو روی صندلی گزاشتن و رفتن داخل در صورتی که دقیقا کنار صندلیشون سطل زباله بود
چند دقیقه بعد سرایدار اومدو با عصبانیت آشغالها رو برداشت و در حالی که زیر لب میگفت: حالا خوبه اینجا سطل آشغال بودها . آشغالهارو توی سطل انداخت
هنوز چند قدم جلوتر نیومده بودکه خندید و بلند گفت :هاها حواسم نبود اینجا مرکز چشم پزشکیه ,اینا مشکل چشمی دارن هاهاهاها