آسمان بار امانت نتوانست کشید... قرعه ی کار به نام من دیوانه زدند. اکنون دلت را روبروی آینه ی نفس سرزنشگرت قرار ده و بگو از آنچه کرده ای با پرده بگوتنها خود دانی که چه کرده ای و خدای خویش
آیه 14 سوره ی تکویر
تنها برای خالی شدن...وبستن عهدی دوبارهبا معبود خویش
امروزم گذشت مثه همه ی روزهای گذشته...
دلم از صبح یه جوری بود...
شاید گرفته بود...
یکی از بچه ها غمگین بود... گفتم مطلب بذارم برای اُمید... هم خودم استفاده کنم هم هر کی مثه اون غمگینه
نمیدونم چقد تأثیر گذاشت... ولی برای من تکرار هر آنچه میدانستم بود... تکرار و به یاد آوردن
خدای من دلم غمگین نشد مگر این که تو را از یاد بردم
امروز سرم تو لاک خودم بود
کم گفتم...
مسخره و غیبت امروز از زبانم نگذشت
برای تو دیر سر بر سجده گذاشتم... بی خشوع در برابر تو
امروز به گمانم دلی را شاد نکردم
کسی را به صبر دعوت نکردم ( و تواصو بالصبر)
صدقه ای ندادم
امروز چیزی جدید فرا گرفتم...
خدایا حال که پایان امروز است از تو میخواهم که مرا ببخشی به خاطر آنچه ازم انتظار میرفت و نکردم...
مرا عفو کن به خاطر آنچه روزیم گردانیدی و سپاس نگفتم... سلامتیم... امنیتم... خانواده ام... نانی در سفره... بی محتاج بندگانت...
و از تو میخواهم که بر روزیم بیافزایی در روزی که فردا خواهد آمد...
به من عقل بده تا تو رابیابم... به من دل پاک ده که تو را برای همیشه در دلم نگه دارم...
الهی من و دوستانم را به راه خودت هدایت کن...
زنجیر اسارت نفس را از گردنمان خودت باز کن که ما از کرده های خویش پشیمانیم...
خدایا چرامن اینقدر بی حسم
امروزم مثل تمام روزای دیگه اصلا نتونستم ب برنامه هایی ک میخواستم ,عمل کنم
خیلی بی انگیزه ام
شب موقع خواب برای خودم چقدر برنامه ریزی کرده بودم ولی صبح حس هیچ کدومشون رو نداشتم
اصلا چرا باید انجام بدم
شاید برای اینکه کارهام خیلی تکراری شدن وبیخود
اصلا وقتی خونه رو 10 دقیقه بهش رحم نمیکنن وزود بهم میریزن برای چی باید تمیز کنم
وقتی همش باید جمع کرد اصلا چرا باید جمع کنم اونا که اینطوری راحتترن ک ریخته پاش باشه دورشون چرا من باید حساس باشم
اصلا بجهنم بزار تو شلوغی سر کنن
ولی خودمونیم چه زندگی مزخرفی دارم
اصلا واقعا بود ونبود من تو این دنیا تاثیری هم داره؟
دلم رو ب جایی خوش کردم ک ازشانس اونم امروز اصلا حوصله نداشت زد توحالم
ب کسایی ک دل بستم تا میزنن تو حالم اون یکم حالی هم ک دارم ازم گرفته میشه
خدایا اینم نتیجه دل بستن ب غیر تو
خودت کمکم کن از این پوچی درام
خدایا شکرت
امروز شروعش برام خیلی خوب بود
با اینکه شب قبل خیلی حالم بد بود ولی خوشبختانه روی امروزم اثری نداشت
دیشب با تمام وجودم یکی از معایب غیبت رو لمس کردم
خانم X برای دردو دل حرفای خانم Y رو ک پشت سر من زده بود بهم گفت
اونقدر اون صحبتها منو بهم ریخت که سردرد شدیدی گرفتم با هیچ کس هم که نمیتونستم صحبت کنم
تنها کاری ک تونستم بکنم این بود ک واگذارش کردم بخدا
بخدا گفتم خودت جوابشو بده
خب از امروز بگم
تا نزدیکهای غروب همه چی وفق مراد بود و من تقریبا ب کارهام رسیدم
ولی دباره با یکی از اعضای خانواده دعوا و دست به یغه شدم
اونقدر حالم بد شد که مجبور شدم قرص آرامبخش بخورم
آروم ک شدم رفتیم بیرون برای صله ارحام
4 تا از فامیلها رو دیدیم خوشو بش و خلاصه شب شد و روز تمام شد
الان برای فردام برنامه نوشتم ک چه کارهایی انجام بدم
انشالله ک بتونم بهمشون برسم
خدایا ازت میخوام بهم صبر بدی که اینقدر زود عصبانی نشم و بتونم با آرامش به مقصودم برسم
خدايا!
دلگيرم از خودم...
هيچ وقت ميانه رو نبودم...
خيليا به خاطر اين مسأله ازم ناراضين!
خداي من خداي مهربانم... تو خود ميداني من نيت بدي ندارم... من نميخوام كسي رو ناديده بگيرم... من سرم تو لاك خودمه چرا همش از من ايراد مي گيرن؟؟ چرا؟
اهل غصه خوردن نيستم... من به فرداهاي روشن ايمان دارم.. چرا از من ميخوان در انديشه ي فردا باشم غصه ي فرداي نيامده را بخورم...
قبول... خوب نبودم. ولي آزارم به كي رسيد؟ تو بگو... كي تو كار كسي دخالت كردم. چرا به حال خودم رها نمي كنن.
چرا فكر مي كنن بي اراده ام ... چرا به من برچسب بي خيالي ميزنن...
خدايا... ميخوام خودم باشم... خودم...
خدايا گناهان اين هفته ام رو بيامرز... خودت ميدوني چي ان... منو ببخش... باز توبه شكستم... شايد تو هم ميگي من بي اراده ام... به من يه فرصت ديگه بده... خدايا من عصباني بودم يه حرفي زدم... همش از جهل بود... منو ببخش... بنده ات رو از من راضي كن... من توان راضي كردنش رو ندارم... منو مي بخشي؟
خدايا سلام
تو كه منو به حال خودم ولم نكردي نه؟
پس چرا بعضي وقتا حرفي رو كه نبايد بزنم ميزنم؟
امروز يكي مي گفت: هي خانم حق الناس داري يا نه؟!
حق الناس... حق الناس...
از اون موقع رفتم تو فكر... آدم فراموشكاريم ، اگه هم حقي بر گردنم بوده باشه كه الان يادم نيس!
چه كنم خدا؟
خدايا به يادم بيار حقوق فراموش شده رو... راضي كن بندگانت را از من...
خداي من... دلم رواز حرص اين دنيا پاك كن... بعضي وقتا حرص مي زنم...
خدايا به من حالي كن كه تو همه ي بنده هاتو دوست داري حتي اوني كه آشكارا گناه مي كند... وقتي ميگم دوست داري يعني من اجازه ي توهين به او رو ندارم... اجازه ندارم حتي لحظه اي احساس برتري بر او رو داشته باشم... خواهش مي كنم حاليم كن...
خدايا گناهان امروزم رو تو فقط ميداني... گناهاني كه باز تكرارشون كردم...
صبري بده تا زبانم به انحراف نره... به من بفهمون كه وقتي تو رو دارم دليلي برا عصبانيت وجود نداره...
عجب روزی بود امروز
فقط درد درد
خیلی وقته با مریضیم کنار اومدم و راضی شدم به رضای خدا ولی بعضی وقتا کم میارم
نمیدونم حمت خدا چی بوده
حتما خیر من تو اینه
ولی خدا لااقل تحملش رو هم بهم بده
همیشه از خدا خواستم که منو محتاج خلقش نکنه
ولی باز نمیدونم حکمت خدا چیه که همه تو پیری محتاج میشن ولی من از الان محتاجم
ولی بازم شکر
شکر شکر
امروزم گذشت
با یه صحنه ی جالب!
دیدین مامانا بچه هاشونو زور می کنن که غذا بخورن؟! منظورم وقتاییه که بچه مریضه.
حالا من برعکسشو دیدم!
خانمه به مادر سفید مویش میگفت مادر باید غذاتو بخوری! هر دفعه قاشقو می برد سمت دهانشو مادره هی مقاومت می کرد!
نقش من این وسط ، کمک به دخترا بود.
امروزم گذشت
ولی با یه امیـــــــــــــــــــــــــــــــــــد به فرداهایی روشن و خوب
امروزم گذشت
با احساسی ناب تو قلبم که هرگز با هوس قاطیش نکردم.
امروزم گذشت
با لبخند به صورت دلنشین مادرم وقتی که بچگی هامو به روم میاورد و می خندید. حرف زدن های کودکانه مو : یخچال= لخچال... پفک= کفک و ...
امروزم گذشت
با خرده ای حس غرور نابجا
با کمی چاشنی حرص دنیا
با تیکه ای بی صبری و غر زدن
عجب حکایت قشنگیه
حکایت دل منو و وصل دوری ناپذیر تو خداوند مهربان
هر چند از روی نیازه
هر چند خالص نیست
ولی امید به لطف تو سرمایه من است وقت سختی و تنگناهای دنیا