سرعت ، شتاب ، .... ، عجله !! این کلمات ، خلاصۀ زندگی من در
روزهای کاری هفته است. هر روز صبح خیلی زود ، وقتی که هنوز
خستگی و کوفتگی کارهای روز قبل تموم نشده ؛ باید دوباره
آماده بشوم تا بروم دفتر کارم و از آنجا هم یک سر به
ادارات دولتی و بعد هم یک قهوۀ تلخ .... اینجا تازه چشمم باز
می شود و می فهمم که توی دنیا هستم. بعد هم به پروژه های
خودم رسیدگی می کنم که اگر یک روز بالای سر اونها نباشم ،
اوضاع بدجوری خراب می شود ، کارگر که دلش نمی سوزد ، من
هستم که باید آبرو و اعتبار چندسالۀ خودم را خرج کنم.
سرم را بلند می کنم نزدیک ظهر شده است و همسر و فرزند از...