دو قصه کودکانه درباره خروسخروس حواسپرت و روباه
کلکhttps://zeebad.ir/wp-content/uploads/2019/05/%D9%82%D8%B5%D9%87%E2%80%8C%D9%87%D8%A7%DB%8C-%DA
%A9%D9%88%D8%AF%DA%A9%D8%A7%D9%86%D9%87-%D8%AE%D8%B1%D9%88%D8%B3-%D8%AD%D9%88%D8%A7%D8%B3%E2%80%8C%D
9%BE%D8%B1%D8%AA-%D9%88-%D8%B1%D9%88%D8%A8%D8%A7%D9%87.jpgآقا خروسه کم حواس بود.
هر روز یک چیز را گم میکرد. یک روز کاکلش را گم میکرد.
یک روز پرهایش را گم میکرد. حتی بعضی وقتها خودش را هم
گم میکرد!
آن وقت به هر کس که میرسید، میپرسید: «ببخشید… شما یک
خروس خوش قیافه ندیدهاید؟»یک روز، آقا خروسه صدایش را
گم کرد. راه افتاد تا آن را پیدا کند. از مزرعه بیرون رفت.
همان موقع یک روباه قرمز، او را دید.
روباه با خودش گفت: «به به! چه خروس تپل مپلی!» بعد هم پشت...