http://najiup.ir/up2/arezo/najiforum_110602447-da3a0e93ec7ff66f8f6bf1d2
895e1352-520.jpg
روزی حضرت عیسی(ع) از صحرایی میگذشت. در راه به
عبادتگاهی رسید که عابدی در آنجا زندگی میکرد. حضرت با
او مشغول سخن گفتن شد.دراین
هنگام جوانی که به کارهای زشت و ناروا مشهور بود از آن جا
گذشت.جوان وقتی چشمش به حضرت
عیسی(ع) و مرد عابد افتاد، پایش سست شد و از رفتن باز ماند
و همانجا ایستاد و گفت: خدایا من از کردار زشت خویش شرمندهام.
اکنون اگر پیامبرت مرا ببیند و سرزنش کند، چه کنم؟ خدایا!
عذرم را بپذیر و آبرویم را مبر.