مادر همیشه میگفت: «دوران عقد مثل لبه تیغ میمونه، اگر
صادقانه و با محبت قلبی و دلسوزانه باشه. اگر مودبانه و از
راه درستش رفتار بشه. حتی اگه همه اینها باشه ولی با ظرافت
خودش انجام نشه درست برعکسش نتیجه میده و میشه...» محترم همیشه میگفت خانواده همسرش بیدلیل
حسادت میکنند و باعث ناراحتی میشوند. همسرش هیچوقت
از حق او دفاع نمیکرد. مدام حرفهای مادرش را تکرار
میکرد و از او میخواست بهش حق بدهد. از انتخاب لباس
گرفته تا خرید وسایل. مدام میگفت نظر مادر را
پرسیدی؟
انگار که مادرش مثل آنتن به او وصل بود. وقتی به شوهرش
میگفت بچه ننه، ناراحت میشد!
...