http://najiup.ir/up2/arezo/najiforum_49007-467.jpg روزی،
در مجلس ختمی، مرد متین و موقری که در کنارم نشسته بود و
قطره اشکی هم در چشم داشت، آهسته به من گفت: آیا آن مرحوم
را از نزدیک می شناختید؟گفتم: خیر
قربان! خویشِ دور بنده بوده و به اصرار خانواده آمده ام،
تا متقابلا، در روز ختم من، خویشان خویش، به اصرار
خانواده بیایند. حرفم را نشنید، چرا که می خواست حرفش
را بزند. پس گفت: بله... خدا رحمتش کند! چه خوب آمد و چه خوب
رفت. آزارش به یک مورچه هم نرسید. زخمی هم به هیچکس نزد.
حرف تندی هم به هیچکس نگفت. اسباب رنجش خاطر هیچکس را...