مادر
http://najiforum.ir/forum-1893.html http://najiup.ir/up3/thumbs/najiforum_madar.jpgشبی، پسری نزد مادرش که در آشپزخانه در حال
پختن شام بود، رفت و یک برگه کاغذ را به او داد. مادر دست
هایش را با حوله ای تمیز کرد و نوشته ها را با صدای بلند
خواند. پسرش با خط بچه گانه نوشته بود:صورتحساب: کوتاه کردن چمن باغچه۵ دلارمرتب کردن اتاق
خوابم۱ دلارمراقبت از برادر کوچکم۳
دلاربیرون بردن سطل زباله
فرزند عزیزم آن زمان که مرا پیر و از
کار افتاده یافتی صبور باش و مرا درک کن.اگر هنگام غذا خوردن، لباس هایم را کثیف
کردم و یا نتوانستم لباسهایم را بپوشم صبور باش و به یاد
بیاور که همین کارها را به تو یاد دادم.… اگر زمانی که صحبت میکنم حرفهایم تکراری
و خسته کننده است صبور باش و حرفهایم را قطع نکن و به
حرفهایم گوش فرا ده، همانگونه که من در دوران کودکی به
حرفهای تکراریت بارها و بارها با عشق گوش فرا دادم.اگر زمانی را برای تعویض من میگذاری با
عصبانیت این کار را نکن و به یاد بیاور، وقتی کوچک بودی،...