برفها آب شده بودند و دیگر خبری از سرمای زمستان نبود. فصل
یخبندان تمام شده بود و کم کم اهالی دهکده شیوانا می
توانستند از خانه هایشان بیرون بیایند و در مزارع به کشت
وزرع بپردازند. همه از گرمای خورشید بهاری حظ می کردند و
از سبزی و طراوت گیاهان لذت می بردند ...
در آن روز، شیوانا همراه یکی از شاگردان از مزرعه عبور می
کرد. پیرمردی را دید که نوه هایش را دور خود جمع کرده و
برای آنها در مورد سرمای شدید زمستان و زندانی بودن در
خانه و منتظر آفتاب نشستن صحبت میکند.
...