روز هشتم محرم ( بر امام حسین و یارانش ) در کربلا چه گذشت
روز هشتم محرمچون تشنگى، امام حسین و اصحابش را سخت آزرده کرده بود، آن حضرت کلنگى برداشت و در پشت خیمهها به فاصله نوزده گام به طرف قبله، زمین را کند، آبى پس گوارا بیرون آمد، همه نوشیدند و مشگها را پر کردند، سپس آن آب ناپدید گردید و دیگر نشانى از آن دیده نشد.خبر این ماجرا شگفتانگیز و اعجازآمیز توسط جاسوسان به عبیدالله رسید، و پیکى نزد عمربن سعد فرستاد که:
به من خبر رسیده است که حسین چاه مىکند و آب به دست مىآورد، و خود و یارانش مىنوشند! به محض این که نامه به تو رسید، بیش از پیش مراقبت کن که دست آنها به آب نرسد و کار را بر حسین و اصحابش بیشتر سخت بگیر و با آنان چنان رفتار کن که با عثمان کردند!!چون تحمل عطش خصوصاً براى کودکان دیگر امکانپذیر نبود، مردى از یاران امام حسین علیهالسلام به نام یزیدبن حصین همدانى که در زهد و عبادت معروف بود به امام گفت: به من اجازه ده تا نزد عمربن سعد رفته و با او در مورد آب مذاکره کنم، شاید از این تصمیم برگردد!امام علیهالسلام فرمود: اختیار با توست.او به خیمه عمربن سعد وارد شد بدون آن که سلام کند، عمربن سعد گفت: اى مرد همدانى! چه عاملى تو را از سلام کردن به من بازداشت؟! مگر من مسلمان نیستم و خدا و رسول او را نمىشناسم؟!آن مرد همدانى گفت: اگر تو خود را مسلمان مىپندارى، پس چرا بر عترت پیامبر شوریده و تصمیم به کشتن آنها گرفتهاى و آب فرات را که حتى حیوانات این وادى از آن مىنوشند، از آنان مضایقه مىکنى و اجازه نمىدهى تا آنان نیز از این آب بنوشند حتى اگر جان بر سر عطش بگذارند؟ و گمان مىکنى که خدا و رسول او را مىشناسى؟!
عمربن سعد سر به زیر انداخت و گفت: اى همدانى! من مىدانم که آزار کردن این خاندان حرام است! اما عبیدالله مرا به این کار واداشته است! و من در لحظات حساسى قرار گرفتهام و نمىدانم باید چه بکنم؟! آیا حکومت رى را رها کنم، حکومتى که در اشتیاق آن مىسوزم؟ و یا این که دستانم به خون حسین آلوده گردد در حالى که مىدانم کیفر این کار، آتش است؟ ولى حکومت رى به منزله نور چشم من است (گردآوری : انجمن ناجی) اى مرد همدانى! در خودم این گذشت و فداکارى را که بتوانم از حکومت رى چشم بپوشم نمىبینم؟!یزیدبن حصین همدانى باز گشت و ماجرا را به عرض امام رسانید و گفت: عمربن سعد حاضر شده است که شما را براى رسیدن به حکومت رى به قتل برساند!آوردن آب از فراتبهر حال هر لحظه تب عطش در خیمهها افزون مىشد، امام علیهالسلام برادر خود عباس بن على بن ابى طالب را فرا خواند و به او مأموریت داد تا همراه سه نفر سواره و بیست نفر پیاده جهت تدارک آب براى خیمهها حرکت کند در حالى که بیست مشگ با خود داشتند. آنان شبانه حرکت کردند تا به نزدیکى شط فرات رسیدند در حالى که نافع به هلال پیشاپیش ایشان با پرچم مخصوص حرکت مىکرد.عمر و بن حجاج پرسید: کیستى؟نافع بن هلال خود را معرفى کرد.ابن حجاج گفت: اى برادر! خوش آمدى، علت آمدنت به اینجا چیست؟نافع گفت: آمدهام تا از این آب که ما را از آن محروم کردهاند، بنوشم.عمرو بن حجاج گفت: بنوش، تو را گورا باد.نافع بن هلال گفت: به خدا سوگند در حالى که حسین و یارانش تشنه کامند هرگز به تنهایى آب ننوشم.سپاهیان عمرو بن حجاج متوجه همراهان نافع بن هلال شدند، و عمرو بن حجاج گفت: آنها نباید از این آب بنوشند، ما را براى همین جهت در این مکان گماردهاند.در حالى که سپاهیان عمرو بن حجاج نزدیکتر مىشدند، عباس بن على به پیادگان دستور داد تا مشگها را پر کنند، و پیادگان نیز طبق دستور عمل کردند، و چون عمرو بن حجاج و سپاهیانش خواستند راه را بر آنان ببندند، عباس بن على و نافع بن هلال بر آنها حمله ور شدند و آنها را به پیکار مشغول کردند، و سواران، راه را بر سپاه عمرو بن حجاج بستند تا پیادگان توانستند مشگهاى آب را از آن منطقه دور کرده و به خیمهها برسانند.
سپاهیان عمرو بن حجاج بر سواران تاختند و اندکى آنها را به عقب راندند تا آن که مردى از سپاهیان عمرو بن حجاج با نیزه نافع بن هلال، زخمى عمیق برداشت و به علت خونریزى شدید، جان داد، و اصحاب به نزد امام باز گشتند.
ملاقات امام علیهالسلام و عمر بن سعد
امام حسین علیهالسلام مردى از یاران خود به نام عمرو بن قرظه انصارى را نزد عمر بن سعد فرستاد و از او خواست که شب هنگام در فاصله دو سپاه با هم ملاقاتى داشته باشند، و عمربن سعد پذیرفت. شب هنگام، امام حسین علیهالسلام با بیست نفر از یارانش و عمربن سعد با بیست نفر از سپاهیانش در محل موعود حضور یافتند.
امام حسین علیهالسلام به همراهان خود دستور داد تا برگردند و فقط برادر خود عباس بن على و فرزندش على اکبر را در نزد خود نگاه داشت، و همینطور عمربن سعد نیز به جز فرزندش حفص و غلامش، به بقیه همراهان دستور باز گشت داد.ابتدا امام حسین علیهالسلام آغاز سخن کرد و فرمود: اى پسر سعد! آیا با من مقابله مىکنى و از خدایى که بازگشت تو به سوى اوست، هراسى ندارى؟! من فرزند کسى هستم که تو بهتر مىدانى! آیا تو این گروه را رها نمىکنى تا با ما باشى؟ و این موجب نزدیکى تو به خداست (گردآوری : انجمن ناجی)عمربن سعد گفت: اگر از این گروه جدا شوم مىترسم که خانهام را خراب کنند!امام حسین فرمود: من براى تو خانهات را مىسازم.عمربن سعد گفت: من بیمناکم که املاکم را از من بگیرند!امام فرمود: من بهتز از آن به تو خواهم داد، از اموالى که در حجاز دارم. و به نقل دیگرى امام فرمود که: من «بغیبغه» را به تو خواهم داد، و آن مزرعه بسیار بزرگى بود که نخلهاى زیاد و زراعت کثیرى داشت و معاویه حاضر شد آن را به یک میلیون دینار خریدارى کند ولى امام آن را به او نفروخت.عمربن سعد گفت: من در کوفه بر جان افراد خانوادهام از خشم ابن زیاد بیمناکم و مىترسم که آنها را از دم شمشیر بگذراند!
امام حسین علیهالسلام هنگامى که مشاهده کرد عمربن سعد از تصمیم خود باز نمىگردد، از جاى برخاست در حالى که مىفرمود: تو را چه مىشود ؟! خداوند جان تو را به زودى در بسترت بگیرد و تو را در روز قیامت نیامرزد، به خدا سوگند من مىدانم از گندم عراق جز به مقدارى اندک نخورى!
عمربن سعد با تمسخر گفت: جو، ما را بس است!!
و برخى نوشتهاند که: امام حسین علیه السلام به او فرمود: مرا مىکشى و گمان مىکنى که عبیدالله ولایت رى و گرگان را به تو خواهد داد؟! به خدا سوگند که گواراى تو نخواهد بود، و این عهدى است که با من بسته شده است، و تو هرگز به این آرزوى دیرینه خود نخواهى رسید! پس هر کارى که مىتوانى انجام ده که بعد از من روى شادى را در دنیا و آخرت نخواهى دید، و مىبینم که سر تو را در کوفه بر سر نى مىگردانند! و کودکان سر تو را هدف قرار داده و به طرف او سنگ پرتاب مىکنند
نامه عمربن سعد به عبیدالله
بعد از این ملاقات، عمربن سعد به لشکرگاه خود باز گشت و به عبیدالله بن زیاد طى نامهاى نوشت: خدا آتش فتنه را بنشانید و مردم را بر یک سخن و رأى متحد کرد! این حسین است که مىگوید یا به همان مکان که از آنجا آمده، بازگردد، یا به یکى از مرزهاى کشور اسلامى برود و همانند یکى از مسلمانان زندگى کند، و یا این که به شام رفته تا هر چه یزید خواهد درباره او انجام دهد!! و خشنودى و صلاح امت در همین است!افترأ و بهتانعقبة بن سمعان مىگوید: من با امام حسین از مدینه تا مکه و از مکه تا عراق همراه بودم و تا لحظهاى که آن حضرت شهید شد، از او جدا نشدم، آن بزرگوار نه در مدینه و نه در مکه و نه در میان راه و نه در عراق و نه در برابر سپاهیان دشمن، تا لحظه شهادت سخنى نگفت مگر این که من آن را شنیدم، به خدا سوگند آنچه را که مردم مىگویند و گمان دارند که او گفته است که: بگذارید من دستم را در دست یزید بگذارم، یا مرا به سر حدى از سر حدات اسلامى بفرستید، چنین سخنى نفرمود! فقط مىگفت: بگذارید من در این زمین پهناور بروم تا ببینم امر مردم به کجا پایان مىپذیرد.برخى نوشتهاند که: عمربن سعد، کسى را نزد عبیدالله فرستاد و این پیام را بدو رسانید که: اگر یکى از مردم دیلم (کنایه از مردم بیگانه) این مطالب را از تو خواهد و تو آنها را نپذیرى، درباره او ستم روا داشتهاى.پاسخ عبیداللهچون عبیدالله نامه عمربن سعد را در نزد یاران خود قرائت کرد گفت: ابن سعد در صدد چارهجویى و دلسوزى براى خویشان خود است (گردآوری : انجمن ناجی)در این هنگام، شمربن ذى الجوشن از جاى برخاست و گفت: آیا این رفتار را از عمربن سعد مىپذیرى؟ حسین به سرزمین تو و در کنار تو آمده است، به خدا سوگند که اگر او از این منطقه کوچ کند و با تو بیعت نکند، روز به روز نیر ومندتر گشته و تو از دستگیرى او عاجز خواهى شد، این را از او مپذیر که شکست تو در آن است! اگر او و یارانش بر فرمان تو گردن نهند انگاه تو در عقوبت و یا عفو آنان مختار خواهى بود.ابن زیاد گفت: نیکو رأیى است و رأى من نیز بر همین است (گردآوری : انجمن ناجی) اى شمر! نامه مرا نزد عمربن سعد ببر تا بر حسین و یارانش عرضه کند، اگر از قبول حکم من سرباز زدند با آنها بجنگد، و اگر عمربن سعد حاضر به جنگ با آنها نشد تو امیر لشکر باش و گردن عمربن سعد را بزن و نزد من بفرست!
تهدید به عزل
سپس نامهاى به عمربن سعد نوشت که: من تو را به سوى حسین نفرستادم که از او دفع شر کنى! و کار به درازا کشانى! و به او امید سلامت و رهایى و زندگى دهى و عذر او را موجه قلمداد کرده و شفیع او گردى! اگر حسین و اصحابش بر حکم من سر فرود آورده و تسلیم مىشوند آنان را نزد من بفرست، و اگر از قبول حکم من خوددارى کردند با سپاهیان خود بر آنان بتاز و آنان را از دم شمشیر بگذران و بند از بند آنان جدا کن که مستحق آنند! و چون حسین را کشتى، پیکر او را در زیر سم اسباب لگدکوب کن که او قاطع رحم و ستمکار است! و نمىپندارم که پس از مرگ او این عمل (لگدکوب کردن) به او زیانى برساند ولى سخنى است که گفتهام و باید انجام شود!! پس اگر فرمان ما را اطاعت کردى تو را پاداش دهم، و اگر از فرمان من سرباز زدى از لشکر ما کنارهگیر و مسؤلیت آنها را به شمربن ذى الجوشن واگذار که ما فرمان خویش را به او دادهایم، والسلام.