هراکلیتوس اهل افسس فیلسوفی تاریک اندیش ، بد گمان ، گوشه گیر و اندوهگین بود . در خانواده ای اشرافی به دنیا آمد و بعد از مرگ پدر، مقام باسیلیوس ( سلطنت ، پادشاهی ) را که در خانواده ی او موروثی بود به برادر واگذار کرد و خود کناره گرفت . نسبت به مردم نظر خوبی نداشت و اغلب مردم را بد می دانست و در باره ی مردم افسس می گفت : شایسته است که اهالی افسوس نفر به نفر همه خود را حلق آویز کنند و شهر را به پسران نا بالغ وا گذارند ، زیرا ایشان هرمودوروس ، ارجمند ترین مرد خود را بیرون کردند و گفتند : در میان ما هیچکس نباید ارجمند ترین باشد ، و اگر هم باشد ، بگذارید در جای دیگر و در میان دیگران باشد .( قطعه ی ۱۲۱)
و چون عامه ی مردم لذت را لذت جسمانی می دانند می گفت ” اگر خوشبختی در لذتهای جسمانی می بود باید گاوان نر را ، هنگامی که ماش سبز برای خوردن می یابند ، خوشبخت بخوانند.(قطعه ی ۴) و یا اینکه : خران آشغال [کاه] را بیشتر از زر ترجیح می دهند .( قطعه ی ۹) و خوکان از لجن بیشتر لذت می برند تا از آبهای تازه (قطعه ی ۱۳)
هراکلیتوس به خدایان یونان اعتقاد ندارد و آنها را استهزاء می کند و می گوید مردم سنگ پاره هایی را که تراشیده اند ستایش می کنند ؛ بر مجسمه های خدایان ، که نمی شنوند ، نماز می گذارند ، چنانکه گویی می شنوند ، آنان که نه چیزی می بخشند و نه چیزی در خواست می کنند . ( قطعه ی۱۲۸) و از همه بدتر اینکه برای تقرب به خدایان قربانی می کنند. ایشان پالودگی را از راه آلودن خود به خون تازه می جویند . مانند اینکه کسی در گل گام نهد تا پایش را از گل بشوید . اما اگر انسانی وی را می دید که چنان می کند ، او را دیوانه می پنداشت . ایشان به این تندیس ها (مجسمه ها) نماز می گذارند ، چنانکه گویی کسی با خانه ی خود گفتگو کند؛ زیرا خدایان و قهرمانان را آن گونه که هستند نمی شناسند . (قطعه ی ۵) قطعه هایی که از هراکلیتوس نقل شده است بخوبی نظر او را در باره ی عامه ی مردم بیان می کند . از نظر سیاسی در مبارزات حزبی که در زمانش در گرفت جانب اشراف را گرفت ” یک نفر برای من ده هزار است ، اگر بهترین باشد .” (قطعه ی ۴۹) از نظر فکر واندیشه از میان دانشمندان گذشته به آناکسیمندر بسیار مدیون است . فیلسوفی اهل نظر و تامل واندیشه است . ” نخستین حکیم یونانی است که حساب نمی کند و مساحی نمی کند و دست به ترسیم نمی یازد و به هیچ کار یدی نمی پردازد.” در اواخر عمر در جنگل کاملا انزوا گرفت و پس از آنکه اندیشه هایش را در منشوری نوشت و آن را به معبد آرتیمس سپرد در گذشت.
هم چنان که گفته شد ، هراکلیتوس از آناکسیمندرس بسیار متاثر بوده است . اما بر خلاف آناکسیمندرس که می گفت اضداد به یکدیگر تجاوز می کنند و سپس این ظلم و بیداد گری خود را تاوان می دهند .هراکلیتوس معتفد است که جنگ اضداد برای ” واحد” ضروری است یعنی وجود ” واحد ” منوط به کشمکش اضداد است . هستی در عین کثرت واحد و یکی است و ” واحد ” زائیده ی کشاکش پیوسته در میان اضداد است ” تناقض ” توافق است و از چیز های نا موافق زیباترین هما هنگی ( و همه چیز از راه جدال ) پدید می آید . ” (قطعه ی۸)
وحدت در جهان چیزی نیست جز هماهنگی زاییده ی اضداد و این کشاکش اضداد باعث بر پایی جهان است .” مردمان نمی دانند که چگونه از هم جداشدگی عین به هم پیوستگی است . هماهنگی کششهای متضاد چون در کمان و چنگ “( قطعه ی ۵۱) جنگ یکی از مظاهر قانون جهانی است ” جنگ پدر همه ی چیز ها و پادشاه همه ی چیز هاست ، و بعضی را چون خدایان آشکار کرده است و بعضی را چون آدمیان . بعضی را برده ساخته است و بعضی را آزاد” (فطعه ی ۵۳) ” باید دانست که جنگ در چیزها همگانی است و پیکارعدل است و همه چیز از راه پیکار و ضرورت پدید می آید . ” (قطعه ی ۸۰) حال جنگ بین اضداد باعث ” شدن ” یا صیرورت می شود . البته باید توجه داشت که اضداد همیشه ” باندازه ” به یکدیگر مبدل می گردند و به همین خاطر تعادل و تناسب بر قرار می ماند .و اگر این تناسب به هم بخورد هستی نابود می شود .
” زندگی یکی مرگ دیگری است وعدم این مایه ی وجود آن است و نیک و بد و مرگ و زندگی و هستی و نیستی در واقع یکی است و خواص اشیاء و اختلاف آنها نسبی و اعتباری است چنانکه آب دریا در مذاق ماهی خوب است و در مذاق انسان بد برای خدا همه چیز زیبا و نیک و عدل است ، اما آدمیان یکی را ناعادلانه و یکی را عادلانه تصور کرده اند ” (قطعه ی ۱۰۲) حال جنگ بین اضداد باعث ” شدن ” یا صیرورت می شود .از نظر هراکلیتوس هر چیزی در حال جریان و تغییر دایم و مستمر یا ” صیرورت” است .
ارسطو ازهراکلیتوس نقل می کند که ” همه ی چیز های محسوس ، همیشه، در حال سیلان اند و هیچ گونه علمی ( یا شناختی ) به آنها تعلق نمی گیرد”. کسانی که در یک رودخانه گام می نهند ، آبهای دیگر و دیگری بر رویشان جریان دارد.” (قطعه ی ۱۲)
” ما در یک رودخانه هم پا می گذاریم هم پا نمی گذاریم ، ما هم هستیم هم نیستیم “( قطعه ی ۴۹) ” آنچه در ماست یکی است : زنده و مرده ، خوابیده و بیدار ، جوان و پیر ، زیرا این ها دگرگون شده ، آنها اند و باز هم آنها ، دگرگون شده ، این هاهستند.” (قطعه ی ۸۸) ”نمی توان دو بار در یک رودخانه گام نهاد “(قطعه ی ۹۱) آنچه از این قطعات بدست می آید می توان هراکلیتوس را از نخستین پایه گذاران دیالکتیک دانست. “می توان هراکلیتوس را با نظریه ای که راجع به تقابل و نظری که در باره ی وجود کشمکش در درون صیرورت اظهار داشته ، مبتکر آنچه بعدا دیالکتیک یا جدل خواند ه شده است ، دانست”. البته کاپلستون معتقد است که این صیرورت یا شدن هسته ی فکر فلسفی هراکلیتوس را تشکیل نمی دهد . آنچه او در پی بیان آن بوده است تبیین مفهوم وحدت در اختلاف و اختلاف در وحدت بوده است . بهترین چیزیکه به نحو حسی اندیشه هراکلیتوس را بیان می کند آتش است . اما آیا هراکلیتوس می خواسته است چون نخستین فیلسوفان یونان مادةالمواد(آرخه) عالم را بیان کند .
ارسطو و افلاطون و همچنین در دو قطعه آن طور که فهمیده می شود، هراکلیتوس می خواهد بگوید آتش مادةالمواد هستی است (گردآوری : انجمن ناجی) ” دگرگونی های آتش: نخست دریا ، و نیمی از دریا خاک ، و نیمی دیگر فواره ی آتشناک …….” (فطعه ی ۳۱) ” همه چیز مبادله ی آتش است و آتش مبادله ی همه چیز ، مانند کالا ها برای طلا و طلا برای کالا ها.” (قطعه ی ۹۰) اما بعضی دیگر از دانشمندان معتقدند که ” هراکلیتوس نمی خواهد مانند دیگر فیلسوفان ایونیا اصل نخستین اشیاء را آتش قرار دهد . بلکه آن را بهترین نمونه ای می یابد که نظریه ی جریان و سیلان و دگرگونی پیوسته اشیاء را به وسیله شکل و چگونگی محسوس آن نشان می دهد. و به این قطعه ی هراکلیتوس استناد می کنند ” این نظام جهانی را که برای همه همان است ، هیچ یک از خدایان و هیچ یک از آدمیان نیافریده است ، بلکه همیشه بود و هست و خواهد بود ، آتشی همیشه زنده ، فروزان به اندازه هایی و خاموش به اندازه هایی “( قطعه ی ۳۰)
به هر حال از نظر هراکلیتوس ذات همه چیز آتش است این به خاطر اندیشه ی فلسفی اوست که آتش را به عنوان مادةالمواد انتخاب کرده است اگر هستی وحدت منوط به کشمکش و جنگ و ستیز است هیچ چیز بهتر از آتش نمی تواند این جنگ را از طریق حسی نمایان سازد . آتش با تغذیه از جنس متفاوت با خودش زنده است ، آتش با سوختن و تبدیل کردن ماده ای دیگر به خودش زنده است . پس آتش می تواند بهترین مادةالمواد برای اندیشه ی فلسفی هراکلیتوس باشد . اما چگونه کثرت به وحدت (آتش ) بر می گردد و بر عکس . هراکلیتوس دو جریان یا فراگرد را تشخیص می دهد . راه فراز و راه نشیب .” را به بالا و پایین یکی و همان است ” (قطعه ی ۶۰) آتش وقتی منقبض شد تبدیل به آب می شود و آب تبدیل به خاک که این فراگرد نشیب است و دو باره بر عکس یعنی خاک به آب و آب به هوا و آتش تبدیل می شود .که این فراگرد فراز است . و در کل کمیت جهان به یک اندازه است یعنی به همان مقدار که آتش از مواد دیگر می گیرد به همان اندازه پس می دهد. و به این ترتیب طبیعت اشیاء در جهان ثابت می ماند و این ثبات نسبی اشیاء را ” هماهنگی پنهان جهان ” می نامد . اختلاف ها جنبه های مختلف واحدند و اگر این اختلاف ها یا فراز و نشیب ها باز ایستند واحد از بین می رود . ” همه چیز مبادله آتش است و آتش مبادله ی همه چیز ، مانند کالا ها برای طلا و طلا برای کالا ها.” (قطعه ی ۹۰)
هراکلیتوس از واحد که همان ” هماهنگی پنهان جهان ” است به عنوان خدا یا لوگوس ” قانون جهانی ” سخن می گوید . هراکلیتوس با مشاهده ی اموری که در طبیعت و در زندگی انسان مطابق قاعده ی معینی روی می دهد به این نتیجه رسیده است که جهان باید تابع قاعده و نظمی باشد . جهان با همه ی نابسامانی ظاهریش یک معنی و مقصد دارد که وی آن را لوگوس می نامد.”خدا، عقل (لوگوس ) جهانی است ، قانون کلی که در درون همه ی اشیاء هست ، تمام چیزها را به یک وحدت می پیوندد و تغیر دائم در جهان را بر طبق قانون عام و کلی معین می کند . آذرخش بر همه چیز فرمانروا است .” (قطعه ی ۶۴) ” عقل ، (لوگوس) بدان سان که هراکلیتوس در نظر دارد ، امری نیست جز پی آمد عناصر متضاد که از نزاع دایمی بین آنها جهان تقوم می یابد و آتش است که به جهان جان می بخشد ، و عقلی است که در عالم حضور دارد. خدا روز و شب ، زمستان و تابستان ، جنگ و صلح ، سیری و گرسنگی است ، وبه شیوه ی( آتش) دگرگون می شود . ” قطعه ی ۶۷ اما از سوی دیگر او عقل یا لوگوس را از کل عالم جدا می شمارد . و این را می توان یکی از نخستین موارد شمرد که یک تصور متعالی مطرح شده است . با تصور لوگوس ، تصور نظم به صورت خاص فلسفی در می آید که هر چه در جهان صورت می گیرد مطابق با این قانون جهانی است که ضد از ضد زائیده می شود.
برای هراکلیتوس انسان جزیی از این هستی است و تابع قانون کل هستی. از نظر هراکلیتوس روح انسانی آتش است و از آنجایی که آتش جهانی با لوگوس یکی است روح نیز مدرک و آگاه است لذا وقتی روح از بدن جدا می شود ، باید بدن را به دور انداخت ” لاشه ها را باید بیشتر از سرگین به دور انداخت ” (قطعه ی ۹۶)
باید روح را از رطوبت دور داشت زیرا هر چه خشکی یا آتش بیشتر باشد انسانی تر است . ” روح خشک خردمندانه ترین و بهترین است .” (قطعه ی ۱۱۸) علاوه بر روح او عقل انسان را عنصری آتشین می داند و باید به شدت از رطوبت دوری کند . از نظر هراکلیتوس عقل بیان دیگری از لوگوس یا قانون جهانی است . ” عقل انسان لحظه ای در این عقل جهانی ، یا صورت مخفف و جمع و کوتاه شده آن یا مجرا و راهی از آن است ، بنابر این انسان باید تلاش کند که به دیدگاه عقل دست یابد و با عقل زندگی کند.
او دو چیز را در جهانی که جریان دارد و در حال شدن است ثابت می داند یکی قانون جهانی و دیگری ماده اولیه یا همان آتش را. این قانون جهانی و آن ماده ی اولیه در حقیقت یک چیز هستند که خرد جهان یا الوهیت کل را تشکیل می دهند و وظیفه ی عقل انسان شناخت این خرد جهانی است (گردآوری : انجمن ناجی) و مطابق با آن عمل کردن قاعده ی رفتار است (گردآوری : انجمن ناجی) سازمان های انسانی تا زمانی و تا حدی دوام می یابند که با قانون خدایی هماهنگ باشند. برای او قانون که از خرد جهانی گرفته شده باشد بسیار اهمیت دارد.” خلق باید به خاطر قانون همان گونه بجنگند که برای حصار شهر ” (قطعه ی ۴۴) این اندیشه روح محافظه کاری او را به خوبی نمایان می سازد .
اما عقل ما که پاره ای از عقل جهانی است چگونه با محیط پیرامون خود ارتباط بر قرار می کند . او می گوید ما می توانیم با حواس حقایق را ادراک کنیم. البته در حالت بیداری و در حالت خواب این پیوند بریده می شود و یا در کمترین حالت قرار می گیرد چرا که در هنگام خواب رطوبت بر آتش چیره می شود. تنها ارتباط تنفس است و در انسان مست نیز رطوبت بیشتر از آتش است در نتیجه رابطه او با عقل جهانی کم می شود و آگاهی خود را از دست می دهد برای روح ها آب شدن مرگ است . برای آب خاک شدن مرگ است اما از خاک آب پدید می آید، از روح آب .” (قطعه ی ۳۶) ” یک مرد ، چون مست شود ، به وسیله پسری نا بالغ افتان و خیزان هدایت می شود ، بی آنکه بداند در کجا گام می گذارد . او دارای روحی تر است (گردآوری : انجمن ناجی)” (قطعه ی ۱۱۷) شاید بشود این ” خواب ” و” بیداری ” را به نحو دیگری تفسیر کرد . ” نفوس باید تلاش کنند تا از عوالم شخصی و خصوصی ” خواب ” به عالم عمومی و مشترک ” بیداری ” یعنی به عالم همگانی فکر و عقل بالا روند . این فکر البته کلام یا پیام هراکلیتوس است . پس یک قانون و عقل درونی در جهان هست که قوانین انسانی تجسم آن خواهند بود ، اگر چه این قوانین در بهترین صورت خود نمی توانند جز تجسم نسبی و ناقصی از آن باشند .آگاهی در بیداری است و بیداری در همبستگی با عقل و آگاهی جهانی است . پس حواس تنها وسیله ی همبستگی با جهان پیرامون است از میان حواس او به دیدن و شنیدن بیشتر اهمیت می دهد ” تنها چیزی را که در آنها دیدن ، شنیدن و آموختن هست من ترجیح می دهم ” (قطعه ی ۵۵) اما به گواهی حواس نمی شود اعتماد کرد . آنها تنها وسایل هستند .معیار درست برای شناخت حقیقت نیستند معیار درست عقل است (گردآوری : انجمن ناجی) و ” اندیشیدن برای همه مشترک است .” (قطعه ی ۱۱۳) و ” درست اندیشی بزرگترین هنر (فضیلت) است و دانایی حقیقت را گفتن و موافق با طبیعت عمل کردن و هماهنگ بودن با آن است .” (قطعه ی ۱۱۲)
نکته آخری که باید مطرح کرد نظریه ی حریق جهانی است یعنی اینکه جهان در دوره های متناوب در یک آتش سوزی از بین می رود . و بار دیگر از نو آغاز می شود . یا اینکه همه چیز در یک زمانی به آتش تبدیل می شود . اوج فراز و دو باره راه نشیب را پیش می گیرد . بعضی این نظر را از آن هراکلیتوس می دانند ظاهرا رواقیان آن را به او نسبت می دهند و بعضی با آن مخالفند . کاپلستون می نویسد ” اولا، هراکلیتوس ، براین امر اصرار می ورزیدکه کشش یا کشمکش اضداد برای وجود واحد” اساسی است (گردآوری : انجمن ناجی) حال ، اگر همه ی اشیاء متناوبا و در فواصل معین به آتش خالص بر گردند ، خود آتش باید منطقا از میان برود . ثانیا ، مگر هراکلیتوس صریحا نگفته است که ” خورشید از حدود خود فراتر نخواهد رفت و الا ارینوس ها ( در اساطیر یونانی ، مظاهر انتقام ) ، خدمت کاران عدالت ، راز او را عیان خواهند کرد. ” (قطعه ی ۹۴) خلاصه اینکه بشر باید از طریق عقل و حس قانون جهانی یا لوگوس را شناسایی کند و مطابق با آن زندگی کند و قوانین شهر و کشور را بنویسد و اجرا کند. اگر چه که او گله می کند که اکثر مردم نه مطابق با لوگوس می اندیشند و نه از آن پیروی می کنند . ” دانایی نه گوش دادن به من ، بلکه به لوگوس است و هم سخن شدن که همه چیز ، یکی است . ” قطعه ی ۵۰ ” یکی ، که او تنها داناست ، هم نمی خواهد و هم می خواهد که به نام زیوس نامیده شود . ” (قطعه ی ۳۲) او با طرح مسئله ی قانون جهانی که ضمینه ساز بحث علیت است . گام بزرگی در پیشرفت فکر بشر برداشته است و سخن را با قطعه ای از او به پایان می بریم.