شهید مهدی زین الدین از 4 دانشگاه فرانسه برایش دعوتنامه امده بود.
نفر چهارم کنکور دانشگاه شیراز شد.
بیست و دو سه سال بیشتر نداشت که فرماندهی لشکر 17 علی بن ابی طالب را به او سپردند.
همه میدونن که این لشکر هر جا مستقر میشد زبانزد بود و عراقیها وحشت برشون میداشت.
یه خاطره ی کوتاه هم راجع به ایشون از زبان همرزمانشون مینویسم:
یکی از بچه ها آمده بود مرخصی بگیرد.مهدی نگاهی به او کرد و گفت:
میخوای بری ازدواج کنی؟
رزمنده گفت: آره میخوام برم خواستگاری! مهدی گفت: خب بیا خواهر منو بگیر!
رزمنده با خوشحالی پرسید: جدی میگید آقا مهدی؟
که جواب شنید:به خانوادت بگو برن ببینن،اگه پسندیدن اونوقت بیا و مرخصی بگیر و برو.
آن بنده خدا خوشحال رفته بود پیش بچه های مخابرات و گفته بود که فرمانده لشکر گفته بیا خواهر منو بگیر!
بچه های مخابرات مرده بودند از خنده!!!
پرسیده بود چرا میخندید؟ خودش گفته بیا خواستگاری خواهر من!
بچه ها جواب میدهند: آقا مهدی سه تا خواهر داره،دوتاشون ازدواج کردند یکی شون هم دوماهشه!!!!:)