پنج شنبه شب خونه یه دوست خیلی مهربون بودیم که کلی بهمون خوش گذشت (ممنون دوستم)شبش هم برگشتیم و رفتیم خونه طنین اینا و تا حدود صبح مشغول بودیمبعد حدود ظهر یه صبح***ه مفصل و خوشمزه خوردیم و بعد مشغول بازی شدیم که مامانم زنگ زد به گوشی مهربون و ...........لحظه خیلی بد و وحشتناکی بود ..خاله عزیزم فوت کردروحش شادددددددددددددددددددددددددددخیلی خاطرات داشتیمخیلی روزای شادی داشتیموقتی کفنو باز کردن دستای دخترخالم که داشت صورتشو میکند گرفته بودم ولی خدا میدونه چه حالی داشتم ا*** لحظه...این چند روز خیلی داغ*** بودم و کلی حالم خراب بود ...امیدوارم جاش خوب باشهاگه دوست داشتین لطف کنیدئ و براش یه صلوات و فاتحه بفرستیناین روزا خیلی بهم ریخته و داغونمحال و روز دختراش همسرش مامانم و مادربزرگم دایییم من و کلا همه بدهخیلی داغو***یمبرامون دعا کنیددرد سنگینیهاین دومین خالم هست که از بینمون پر میکشهروحش شادبه یادش هستییییییییییییییییییییییم