کاش یه شهر کوچیک یا اصلا روستا یا حتی یه ده و آبادی وجود داشت که همه ی آدماش با هم بودن، نه بی هم. با همدیگه می خندیدن نه به همدیگه. این شهر و روستا و ده و آبادی یا هر چیز دیگه ای که میشه اسمش رو گذاشت هر جایی هم باشه آخرش روی همین کره ی خاکیه.
خاکی که سرشت همه ی ما از اونه. کاش میشد این مکان خالی از هر دوست نداشتن ها بی اعتنایی ها باشه. چه لذتی داره تنها نبودن وتنها نماندن، به دور از هر گونه دلخوری پوچ، زندگی کردن. به راستی ما انسانها چقدر بیهوده عرصه را به خود تنگ می کنیم. کاش میشد توی همین شهر کوچیک، یه مدرسه بود که درس هاش انسانیت، مردم داری، قضاوت نکردن، و از همه مهمتر خود شناسی بود که خود شناسی یعنی خداشناسی و تنها درسی که مشترک بود با زمان حال ریاضی بود!!! چرا ریاضی؟!!! به یاد دارم دبیرمون همیشه میگفت: کسی که هوش ریاضی رو داشته باشه در آینده انسان موفقی خواهد بود.
من هیچ وقت این حرفش رو درک نکردم!! اصلا چه رابطه ای میتونه بین ریاضی، آینده و زندگی وجود داشته باشه؟!!! ریاضی که همش به ضرب و جمع و منها و تقسیم و بقبه معادلاتش معروفه. اما میشه همین قواعد رو تو زندگی روزمره آورد و ازش استفاده کرد، نه سوءاستفاده!!!میشه که خنده هامون رو با دیگران تقسیم کنیم و آدمها را به خاطر یک اشتباه کوچیک از زندگیمون منها نکنیم. دوستانمون رو همیشه دور هم جمع کنیم و درستی و نادرستی کارهاشون را در هم ضرب کنیم. نقصهاشون رو زیر رادیکال نبریم. عرض زندگی رو در نظر بگیریم و به خاطر طول زندگی لحظه های قشنگ و با هم بودن رو از دست ندیم. هر چیزی توی این دنیا برای به وجود آمدنش علت و معلولی وجود داره. چه نعمتی والاتر از عشق که علتش بیانگر دوست داشتن است (گردآوری : انجمن ناجی)
ما لایق خوبی ها و بهترین هاییم، زیرا خالقی یکتا، بی همتا را داریم. زمانی که خواستار این خوبی ها، در زندگیمان باشیم، کائنات هم برای رقم خوردن آنها دست به دست می دهند تا ما به آنچه که لیاقتمان است یعنی همان بهترین در زندگی برسیم. و این را بدانیم که ما اشرف مخلوقات هستیم و بالاترین جایگاه را در بین آفریده های پروردگارمان داریم. زمانی که خداوند توانایی کاری را در شما دیده باشد فکری را در ذهنتان راه می دهد.
(( خوب بودن هنر می خواهد و خوب زندگی کردن هنرمند ))