امروز خیلی دلم گرفته ازاول صبح که چشمم روبه این دنیای فانی بازکردم انکارغم وغصه دنیارودلم بودم ،
دلم رو ابرهاسیاه وسرگردون وچشاموازقطرات اشک پربودولی چون دورم شلوغ بودنمیشداین قطرات رورهاکرد.
به ناچارباخودم کلنجاررفتم تااومدم ناجی دنبال یه دوست بودم. که بتونه تسکینم بده بهم بگه دردت چی؟غمت چی؟چراغمگینی؟ که اون شخص متوجه شدوگفت :
بیامن هستم. اگه بخواهی درددل کنی.
منم که انکارمعجزه شده بودباتک تک حرفی که تایپ می کردم اشک می ریختم،
تابتونم دردم روتسکین بدم وسبک بشم که شدم. ولی چرابایدتودنیایی که هیچ ارزشش وبهایی نداره اینقدرباهم بدباشیم وبه هم بدی کنیم وازهم دل چرگین شیم؟
چرا؟؟؟؟؟؟ بیاییم همیشه دل بدست بیاریم تابشکونیم
دل مهربونت ای دوست
به خاطر مومن بودن
گرفته از غم یه مومن تو یه جای دورمیگن دل افراد مومن با ریسمانی معنوی به هم پیوند داره
فاصله مکانی مطرح نیست
برا همین گاهی وقتا دل یکی بی دلیل می گیره