برف می بارید وما آرام
گاه باهم ، گاه تنها ، ولی بی خبر از بارش
کز کدامین لحظه ی شب کرده بود
نرم نرمک این بارش برف آغاز
نمیدانم؟؟؟
صدای پای برف
به گوش نمی رسید
آری باز هستی سپیدی برتن کرده بود
وفریاد شوق وشادمانی دخترم
که با برف بازی می کرد
به کوی ومحلّه می رسید
زیر پاهایش برف های پاک ودوشیزه
قژ قژی خوش داشت
جای پاهای کوچکش دیده می شد و لیک
برف هم چنان می بارید ومی بارید ....
زمین آغوش گرمش را
براین سپیدِ از جنس پاکی باز کرده بود
برف هم چنان می بارید
وبر دل هر چه سیاهی وتیرگی بود
روشنی می نشاند.