کتاب سرنوشت برای هر کسی چیزی نوشت نوبت به ما که رسید قلم افتاد… دیگر هیچ ننوشت! خط تیره گذاشت و گفت: تو باش اسیر سرنوشت… می خوام از سرنوشت تو بنویسم و خودم می خواهم می خواهم داستانی از علاقه ام به تو را بنویسم . . .
یکی بود ، یکی . . . بی خیال . . . ! خلاصه اش می شود اینکه : متنفرم ازت ...