کله پاچه می گوید... باتو... باتو که نادیده اش گرفته ای
دیشب صدای باد می آمد...
اما هق هقم را باز می شنیدم
چه انتظار تلخی!
نگاهم به ساعت بود و دقیقه ها را می شمرد
می ترسیدم خوابم ببرد
می ترسیدم صدایم کنی و من نفهمم
و باز نگاه منو و دقیقه های غم آلود من
باورم نمی شود
باورم نمی شود که تمام شده باشد
ناز کردن های تو و ستایش های من
باورم نمیشود به همین راحتی سکوت کرده ای
سکوت کردی و من اینجا با بغض درگیرم
صدایم کن
صدایم کن
نگذار بی عقیده شوم که دل به دل راه دارد
مگر در سینه ی تو دل نیست؟
دل نیست؟
منو غرور کوچکم اینجا نشسته ایم
در انتظار نگاهی از تو
کافیست صدایمان کنی
کافیست
راستی دیشب در گیرودار زوزه ی باد وحشی و ناله های دل شکسته ام
غرورکم قصد ترکم را داشت
اما
نگذاشتم برود
نگذاشتم با رفتنش خود تو از من منزجر شوی
غرورکم را سفت در آغوش گرفته ام و به انتظار تو نشسته ام
تو سهم منی
کله پاچه و انتظار_ یکشنبه ی اسفندماه 92_ 4 روز مانده به عید_ساعت10_ نوشته ی ستاره