مواظب لحظه های تهی زندگیت باش
....................
این روزا خیلی نگران وآشفته بودم.هیچ چیزی آرومم نمی کرد.به هر طرف رو می کردم به هر چی پناه می بردم.سر در گمی ام بیشتر میشد.دیروز غروب که با خدا حرف می زدم.حس کردم زیادی به مشکلات چسبیدم.سفت ومحکم همه چی رو بغل کرده بودم، از اینکه توان مقابله با اونها رو ندارم با عالم آدم بد شده بودم.انگار که باید تنهایی همه مشکلاتم بر دوش بکشم.این فکر داشت ازارم می داد.شانه هایم را خم کرده بود وعاصی وعصبی از زندگی تهی شده بودم.عبوس وترشرو وکلافه واز هر اتفاقی خشمگین.
اما نمی دانستم که یک سر هر اتفاقی به دست من است (گردآوری : انجمن ناجی)ومن اگر بخواهم خودم را در این میدان قهرمان فرض کنم وهمه چیز را از خودم بدانم بشدت ضربه خواهم خورد.
همه اتفاقات می افتند که بدانی تنها نیستی وافسوس که ما همیشه خودرا تنها حس می کنیم.چون به او اعتماد نداریم.شانه هایم انقدر سنگین و درد اور شده بود که فهمیدم نباید اینگونه زندگی کنم.در بدترین شرایط نباید این را فراموش کنم که تنها نیستم نباید خودم را از زندگی محروم کنم.نباید از عشق وشادی روی برگردانم.نباید ترانه هایم به ناله واندوه تبدیل شودنباید بگذارم زخم ها آنقدر در روحم بنشینند که از یادم ببرند.من اینجا مسافرم.همین.
همه این حادثه ها یک روز تمام میشود.فرصت خیلی کوتاه هست.کوتاهتر از آنکه بخواهم به دیدن تلخی ها وناکامی ها خودم را از شور وهیجان نهفته در این جا محروم کنم.
با خود می اندیشم من اگه نیمه تاریک را ببینم یا نیمه روشن را هیچ کس مسئول نیست.حتی اگه روزا وشبها خودم را همخونه غم کنم ودر را به روی شادی ها ببندم کسی جز خودم ضرر نخواهد کرد.
می خوام بگم زندگی هر چه که هست،تو مواظب باش لحظه هایت تهی از زندگی نباشد.
هنگامی که به در بسته می خوری به خودت یاد آوری کن.”مهم نیست که قفل ها دست کیه مهم اینه که کلید همه قفلها دست خداست (گردآوری : انجمن ناجی)