لعل سیراب به خون تشنه لب یار من است
وز پـی دیـــدن او دادن جـــان کـار من است
*
شرم از آن چشم سیه بادش و مـژگان دراز
هر که دل بـردن او دید و در انـکار من است
*
ســر ارادت ما و آســــتان حضـرت دوست
که هر چه بر سر ما میرود ارادت اوست
*
نظـیر دوسـت ندیـدم اگر چه از مه و مهر
نهـــادم آینـــهها در مقـــابل رخ دوســـت
*
مرحبا ای پیک مشــتاقان بده پیغام دوست
تا کنم جان از سر رغبت فــدای نام دوست
*
والِه و شیداست دایم همچو بلبل در قفس
طوطیِ طبعم ز عشقِ شکر و بادام دوست
*
============================ واله : (بر وزن فاعِل) سرگشته و بی خود ،حیران (از شدت عشق و محبت )
============================
کـس نیست که افتـاده آن زلـف دوتا نیست
در رهگــذر کیســت که دامــی ز بلا نیست
*
چون چشم تو دل میبرد از گوشه نشینان
همـــراه تو بـودن گنــه از جانـــب ما نیست
*
راهیست راه عشــق که هیچش کناره نیست
آن جا جز آن که جـــان بســپارند چـاره نیست
*
هر گه که دل به عشق دهی خوش دمی بود
در کار خیـــر حاجــت هیـچ استــــخاره نیست
*
===================================
برخی گفته اند (بحریست بحر عشق که هیچش کناره نیست ) .... اما شاید منظور آن است
که وقتی گام در راه عشق نهادی ؛ راه ، هیچ کنـاره ای برای اســـتراحت ندارد و باید راه را
استوار بیپیمایی . عشق و آسایش به هم نزدیک نیستند . می توان کناره رابه معنی انصراف
هم دانست یعنـی وقتی به عشـق حقیـــقی برسی ، دیگر انصـراف و فراغــت معنــــا ندارد .
(کناره گیری : منصرف شدن ) (والله اعلم)
روشــن از پرتــو رویت نظــری نیسـت که نیست
منّــت خـــاک درت بر بصـــری نیسـت که نیست
*
ناظــــــــــر روی تو صــــاحـــب نظـــــرانند ؛ آری
سر گیسوی تو در هیچ سری نیست که نیست
*
بلبلی بــرگ گلی خـوش رنگ در منـقار داشت
و اندر آن برگ و نوا خــوش نالههای زار داشت
*
گفتمش در عین وصل این ناله و فریاد چیست
گفت ما را جلــوهء معشـوق در این کار داشت
*
صبـــــحدم مــــرغ چمن با گل نوخاســـته گفت
ناز کم کن که در این باغ بسی چون تو شکفت
*
گل بخنــــــدید که از راســـــت نرنجـــــیم ولی
هیچ عاشق سخن سـخت به معشـوق نگفت
*